خدای جنگ 1 | داستان بازی God of War 1

اوایل سال 2005 سونی عنوانی با نام خدای جنگ 1 را عرضه کرد که خیلی زود به یکی از بهترین آثار تاریخ کنسول پلی استیشن تبدیل شد. مجموعه‌ای که بعد از 15 سال از انتشار آن میلیون ها طرفدار در سرتاسر جهان دارد.

برای مشاهده داستان بازی در یوتوب کلیک کنید

داستان نسخه اول God of War شروعی عجیب دارد. کریتوس در بالای بلندترین کوه یونان ایستاده و می گوید : «ایزدان من را رها کرده‌اند. دیگر هیچ امیدی وجود ندارد». کریتوس پس از ده سال کابوس‌های بی وقفه تصمیم به خودکشی میگیرد و در همین لحظه بازی فلش بکی به سه هفته گذشته می‌خورد. کریتوس در سفری که در پیش داشت از دریای اژه عبور کرد و در آنجا با گروهی از سربازان و اژدهایی 9 سر به نام هایدرا رو برو شد. برای از بین بردن هایدرا ، پوسایدون به کریتوس جادویی به نام خشم پوسایدون را اهدا می کند تا با کمک آن بتواند هایدرا را نابود کند. وقتی کریتوس به ناخدای کشتی می رسد هایدرا او را می بلعد. بعد از جنگی سخت بین کریتوس و هایدرا کریتوس موفق می شود فک او را بشکند و او را بکشد. سپس کریتوس وارد دهان هایدرا شده و ناخدا را پیدا می کند ناخدا از کریتوس تقاضای کمک می کند ولی کریتوس کلید کابین او را برداشته و ناخدا را به داخل گلوی هایدرا پرت می کند. کریتوس پس از وارد شدن به کابین و دیدن اجساد زنان که سلاخی شده اند به یاد گذشته خود می افتد. کابوس ها به یادش می ایند. مهم نیست او در چند نبرد پیروز شده و تا چه اندازه قدرتمند است  ،  چون هیچ راه فراری از کابوس هایش وجود ندارد. کریتوس اسم اتنا را فریاد می زند و می گوید «به مدت ده سال به تمام خواسته های خدایان گوش دادم و به آن ها وفادار بودم. پس کی مرا از دست کابوس هایم هلاص می کنی» این در حالی است که بعد از این پیروزی کریتوس , زئوس به آتنا خبر می دهد که برادرش اریز در حال حمله به آتن است و از آنجا که خدایان نمی توانستند خدای دیگری را بکشند تصمیم گرفتند از کریتوس استفاده کنند.  سپس آتنا در قالب مجسمه اش در کشتی به کریتوس می گوید که اگر آخرین ماموریتش یعنی نابود شد آتن توسط اریز جلوگیری کند خدایان او را بخشیده و خاطراتش را پاک خواهند کرد. اتنا به کریتوس می گوید که زئوس کشتن خدایان به دست یکدیگر را ممنوع کرده و  تنها انسانی فنا پذیر که توسط ایزدان آموزش دیده می تواند ایزد دیگری را شکست دهد.

Hydra

بعد از رسیدن کشتی به آتن کریتوس از کشتی پیاده شده و در راه رسیدن به شهر با میناتورها (غولهایی شبیه گاو از ارتش اریز) مبارزه کرده و آنها را شکست می دهد.  در ادامه کریتوس به نبرد مدوسا رفته و پس از کشتن و قطع کردن سرش جادوی سنگ شدن مدوسا را در اختیار می گیرد. قهرمان داستان به دنبال راهی برای رفتن وارد شهر است و پس از نبرد با هیولاهای مختلف با اوراکل آتن  یا همان پیش گوی آتن روبر می شود. او به کریتوس می گوید معبد مرا پیدا کن تا به تو یاد بدهم چگونه بر یک ایزد غلبه کنی.

کریتوس در مسیرش اریز را می بینید که همانند یک غول چندمتری در حال به خاک و خون کشیدن آتن و مردمانش است. کریتوس در همان حال زیر لبش زمزمه می کند :  خدای جنگ ؛ من کاری که تو آن شب کردی را هنوز به خاطر دارم و به خاطر همان کارت این شهر را به تابوت تو تبدیل خواهم کرد.

پس از بین بردن هیولاهای اریز ، جادویی دیگر توسط زئوس به کریتوس اهدا می شود که همان صاعقه ی بزرگ خدایان است تا کریتوس را برای رسیدن به هدفش یاری کند.

Eris

بالاخره کریتوس به دروازه ی شهر می رسد و پیش گوی آتن را می بیند.ولی قبل از این که کریتوس بتواند حتی صحبتی با پیش گو داشته باشد , او توسط هارپی ها (Harpi) ربوده شده و کریتوس به دنبال پیدا کردن او به راه می افتد و در نهایت به معبد اوراکل می رسد و شاهد این است که هارپی ها ، پیش گو را به داخل معبد می برند. پس از شکست لشگری از هارپی ها ، کریتوس با صحنه ای عجیب روبرو می شود.

کریتوس با پیرمردی روبرو می شود که در حال حفر کردن گودالی است.به طرز عجیبی آن پیرمرد اطلاعات زیادی از کریتوس داشت و این موضوع برای کریتوس بسیار عجیب بود. پیرمرد به کریتوس می گوید او فرد برگزیده است و اتنا انتخاب عاقلانه ای داشته. پیرمرد همچنین به کریتوس هشدار می دهد که قبل از تمام شدن کار پیرمرد با قبری که می کند ؛ نمیرد.  ولی کریتوس وقتی برای تلف کردن نداشت و باید به سرعت پیش گو را پیدا می کرد چون اریز به سرعت در حال نابود کردن آتن بود.

در ادامه ی مسیر برای پیدا کردن پیشگو کریتوس به راهش ادامه داد و بالاخره پیش گو را در حالی که از یک طناب آویزان بود در لانه ی هارپی ها پیدا کرد. او پس از غلبه بر هارپی ها موفق شد که پیش گو را نجات دهد. پیشگو گذشته ی وحشتناک کریتوس را دید. گذشته ای که بخشی از آن برای اولین بار در سری God of War در این بخش فاش می شود.

Oracle

به گفته روای داستان ، پیش از حوادث قسمت اول و البته Ascension و Chains of Olympus ، کریتوس یک سرباز اسپارتان قدرتمند بود که توانست در مدت کوتاهی شایستگی اش را به همه ثابت کند و به مقام ژنرالی برسد . در ابتدا کل لشکر کریتوس 50 نفر بودند ولی طولی نکشید که لشکری عظیم متشکل از هزاران سرباز را تشکیل داد و در جنگ های زیادی به پیروزی رسید. او از هیچ کس نمی ترسید اما همسرش مشخصا از خون ریزی‌های کریتوس خسته شده بود. او کریتوس را فردی خود خواه خطاب می کند ؛ موضوعی که حقیقت داشت زیرا قدرت ، میل به فتوحات و نبرد در نهایت به روح کریتوس نفوذ می کنند و او همانند پیام آور مرگ به تمامی لشگرها حمله می کند.

اوراکل پس از دیدن گذشته کریتوس ، او را هیولایی خشمگین می یابد هرچند به او هشدار می دهد که خشمش نمی تواند باعث پیروزی او بر اریز شود. او به کریتوس توضیح داد که تنها راه برای از بین بردن یک خدا استفاده از جعبه پاندوراست. جعبه ای که خدایان آن را در بیابان پنهان کرده بودند.  کریتوس مسیر سختی در پیش داشت او باید از بیابان روح های سرگردان می گذشت و کرونوس را پیدا و به معبد پاندورا که در پشت او بود راه پیدا می کرد و با گذشتن از تله ها ,جعبه ی پاندورا را از آنجا خارج می ساخت . کاری که تا به حال هیچ کس موفق به انجام آن نشده بود. کریتوس به جایی که اولین بار با اریز عظیم الجثه روبرو شده بود بازمی گردد و این بار به سمت شرق می رود و وارد صحرای ارواح گمشده می شود. او به محض ورود به صحرا با اتنا روبرو می شود. اتنا به اومی گوید جعبه پنداورا واقعی است و این قدرتمندترین سلاحی است که یک انسان ، یک موجود فناپذیر می تواند ان را حمل کند. با این حال او برای پیدا کردن جای جعبه باید به صدای سایرن ها با دقت گوش فرا دهد. تنها صدای آن هاست که می تواند کریتوس را به سمت کرونوس راهنمایی کند. کریتوس با تعجب می پرسد که چگونه یک تایتان زنده است و اتنا می گوید او اخرین در نژاد خود است. زئوس او را محکوم کرده که بی هدف تا اخر عمر در صحرا به گشت و گذار بپردازد در حالی که معبد پندورا در پشت او زنجیر شده است.

Cronos

کریتوس به صحرای روح های سرگردان رسید او می بایست 3 سایرن را می کشت. سپس با دمیدن در شیپور ، شن ها به کنار رفته  تا بتواند دروازه ی ورودی را باز کند او موفق به انجام این کار شده و به داخل قلعه راه یافت. پس از دمیدن در شیپوری بزرگ کرونوس را صدا زده و او را در حالی که به سختی راه می رفت پیدا می کند .

کریتوس به کمک زنجیری که از پشت کرونوس آویزان بود بالا رفت تا به دروازه ی ورودی معبد برسد . این کار 3 روز به طول انجامید. او در مقابل در معبد , مردی را دید که در حال سوزاندن اجسادی بود که در معبد توسط تله ها کشته شده بودند.آن مرد به کریتوس گفت : هیچ انسانی نمی تواند به جعبه پندورا دست پیدا کند و او تا به حال افراد زیادی را دیده که به دنبال جعبه رفتند اما طعمه هارپی ها شدند.

مرد ناشناس برای کریتوس ارزوی موفقیت می کند و در ادامه می گوید او اولین فردی بوده که قصد ورود به معبد و پیدا کردن جعبه را داشته و اولین فردی بود که در این مکان کشته شد.  در ادامه کریتوس بدون کوچکترین توجهی به حرفهای او به داخل معبد می رود. اما از آنجا که تله های وحشتناکی در معبد تعبیه شده بود خدایان تصمیم گرفتند تا به کریتوس کمک کنند که در این راه خدای شکار آرتمیس (Artemis) سلاحی بزرگ به کریتوس داد که نام خودش بر آن بود و دیگری جادویی بود که توسط هیدیز به کریتوس داده شد که قابلیت استفاده از روح موجودات مرده را به کریتوس می داد. پس از بین بردن دشمنان و راهیابی به داخل معبد ، کریتوس با اجساد زیادی روبرو می شود. اجسادی که می داند همگی طعمه اریز شده اند. در همین جاست که فلش بکی دیگر گذشته کریتوس را برای ما مشخص می کند.

کریتوس تمام جنگ ها را با پیروزی پشت سر می گذاشت تا اینکه بالاخره زمان بزرگترین جنگ کریتوس فرا رسید . سرانجام سپاه بسیار عظیم بربرها از سمت شرق به یونان و همچنین اسپارتا حمله ور شدند کریتوس نیز سپاهش را جمع کرد و برای مقابله با آنها به راه افتاد. کریتوس مثل همیشه در فکر جنگی ساده و پیروزی ای دیگر بود تا اینکه دو سپاه به هم رسیدند جنگی سخت بین آنها در گرفت اسپارتان ها با وجود تمام نظم و یکپاچگی ای که داشتند به طرز وحشتناکی توسط بربرها کشته و در زیر دست و پاهای آنها له می شدند.کریتوس نیز در این میان سخت ترین جنگ عمرش را تجربه می کرد او و فرمانده ی بربرها بر بالای کوهی از اجساد ، با هم مبارزه ی سخت و نفس گیری انجام دادند و در پایان کریتوس تسلیم شد و به ناچار شکست را پذیرفت در این هنگام فرمانده ی بربرها پتکش را بالا برد و سر کریتوس را هدف قرار داد کریتوس که هرگز تحمل شکست را نداشت. شهوت پیروزی و فتوحات باعث شد تا او برای فرار از شکست حتی حاضر شود روح خود را فدا کند. در این لحظه کریتوس مجبور شد تا از خدای جنگ اریز (Ares) طلب کمک کند او در حالی که بر روی زمین افتاده بود فریاد زد: Ares , Destroy my enemies and my life is yours…. Ares . او در ازای کشته شدن دشمنانش ، زندگی خود را به اریز تقدیم کرد. فرمانده اسپارتا نمی دانست همین درخواست کمک بزرگترین اشتباه او در تمامی زندگی اش مبدل خواهد شد. کریتوس بار دیگر به زمان حال بازمی گردد.

Barbarian army

کریتوس در ادامه می بایست در 3 مبارزه با چالش های اطلس (Atlas) , پوسایدون و هیدیز موفق بیرون می آمد. در این راه و برای پیروزی در نبرد هیدیس هم شمشیر خود را به کریتوس می دهد. کریتوس پس از پیروزی در این 3 مبارزه و گذر از تله های بسیار و قتل عام تعداد زیادی از دشمنان توانست به بالای معبد برسد. در بالای معبد او بار دیگر با یک هارپی روبرو می شود. موضوعی که بار دیگر کریتوس را به یاد گذشته می اندازد و فلش بک دیگری از گذشته تاریک او را به نمایش می گذارد.

کریتوس فریاد میزند و از اریز، خدای جنگ یونان درخواست کمک می‌کند.

 

در این هنگام اریز به کمک کریتوس آمد و Blade of Chaos را که توسط هفئستوس ساخته شده بود , به وسیله هارپی ها به او هدیه داد و به نشانه ی بندگی کریتوس , آنها را با زنجیری به دستان او داغ زد تا کریتوس برای همیشه قول خود را به اریز به یاد داشته باشد. او تمامی سپاه بربرها را  نابود کرد. کریتوس نیز در ابتدا بدون درنگ با شمشیرهایش سر فرمانده ی بربرها را از تن جدا ساخت.و در جنگ پیروز شد ولی به قیمت بردگی اریز.از آن به بعد کریتوس گوش به فرمان اریز بود و هر کس را که با او مخالفت می کرد از دم تیغ می گذراند. کریتوس به قدرتمندی یک رب النوع شده بود هرچند در ان هنگام نمی دانست این معامله چه بهای سنگینی برای او در پی خواهد داشت. کریتوس پس از مرور خاطرات بار دیگر به خود امد. او به هارپی گفت که می داند به چه کسی خدمت می کند و وقتش رسیده که پیش فرمانراوی خود بازگردد. کریتوس گفت : «به خدای جنگ بگو من دیگر برده او نیستم و تا زمانی که من زنده هستم او در امان نخواهد بود. من جعبه پندورا را پیدا خواهم کرد و شاهد سقوط او خواهم بود. کریتوس برای رسیدن برای پیدا کردن جعبه پندوارا راه خود را ادامه داده و در این بین دشمنان زیادی را قلع و قمع می کند. کریتوس دقیقا می دانست باید از چه مسیری گذر کند اما هر چه قدر که به هدفش نزدیک می شد ، خاطرات بیشتر ذهن و روح او را هدف می گرفتند. خاطراتی که به او یاداور می شدند که به عنوان دست راست خدای جنگ دست به چه جنایت هایی زده است. چگونه انسانیستش را به فنا داد و به مامور کشتار اریز تبدیل شد. ماموری که هیچ کس در مقابلش ایمن نبود.

Kratos

روزی او به روستای کوچکی حمله کرد که معبدی اهدایی از سوی آتنا در آن روستا قرار داشت.کریتوس و سپاهیانش تمام مردم روستا را قتل عام کردند تا بالاخره کریتوس به ورودی معبد رسید.  در آنجا پیرزن پیشگوی  روستا کریتوس را از ورود به معبد بازداشت و گفت که اگر وارد معبد بشوی بهای سنگینی بابت آن خواهی پرداخت.ولی کریتوس بدون کوچکترین توجهی پیرزن را کنار زد و به طرف معبد حمله ور شد. او در معبد را شکست و با بی رحمی تمام روستاییانی را که در آنجا پناه گرفته بودند کشت تا اینکه فریاد آخرین قربانیان ، او را در جای خود میخکوب کرد.وقتی کریتوس به خودش آمد دید که همسر و دخترش را به دست خودش کشته است. گناهی که هیچ وقت کریتوس به خاطر ان خود را نبخشید. کریتوس پس از یاداوری ان شب به خود می گوید که اریز بهای کارش را خواهد پرداخت. درنهایت او توانست به کوه زئوس رسیده و سپس به اتاقی که جعبه ی پاندورا در آن بود راه یابد. در این لحظه بود که آتنا به کریتوس تبریک گفت چون اولین فناپذیری بود که موفق به انجام این کار شده بود. اتنا به او می گوید به اتن برگرد و شهر را از دستان اریز نجات بده.

پس از هزاران سال بالاخره جعبه پندورا از مکانی که در ان نگهداری می شد ، دور شد. کریتوس با عجله در حال خارج کردن جعبه پاندورا از معبد بود که ناگهان اریز که در اتن بود از این موضوع با خبر گشته و ستونی را برداشته و به طرف کریتوس پرتاب می کند . او می گوید تو انقدر زنده نمی مانی که از جعبه زئوس استفاده کنی. ستون از شهر آتن و صحرا گذشته و به سینه ی کریتوس اصابت می کند . ستون او را به دیوار می دوزد . در همین حال بار دیگر خاطرات بازگشتند تا کریتوس بداند حتی در زمان مرگ هم راه خلاصی از ان ها ندارد. خاطرات کشتن همسر و فرزندش به دستان خود ، جنایتی که توسط خدای جنگ برنامه ریزی شده بود.او در حالی که جسد همسرش را بغل کرده بود از خود می پرسد که چگونه ان ها در اتن نبودند ؟ در این هنگام اریز ظاهر شد و خطاب به کریتوس گفت که تو در حال تبدیل شدن به یک جنگجوی بزرگ هستی.کریتوس به قدری از این واقعه شکه شده بود که جسد همسر و دخترش را سوزاند و معبد را به آتش کشید. کریتوس فهمید دشمن واقعی اش ایزدی بود که او را از نبرد بربرها نجات داده بود. ایزدی که همه چیز را از او گرفته بود. او روی زمین زانو و فریاد زد : اریز.

Pandora Box

در خارج معبد کریتوس دوباره پیشگو را دید.او به کریتوس گفت ، من به تو هشدار دادم ولی تو توجهی نکردی از این به بعد خاکستر همسر و دخترت را بر روی پوستت همراه خواهی داشت تا همه بدانند که تو چه جنایتی را مرتکب شده ای . از این به بعد کریتوس ظاهری همانند روح پیدا کرد و به دلیل نیرنگی که اریز برای از بین بردن همسر و دخترش به او زده بود فقط به فکر انتقام گرفتن و نابودی اریز بود. در این لحظه بود که شبح اسپارتا متولد شد.

کریتوس روز و شب به خاطر کابوس هایی که از خانواده اش در ذهن داشت , حتی لحظه ای در آرامش نبود به همین دلیل مجبور شد تا دوباره از خدایان طلب کمک کند تا آنها این خاطرات تلخ را از ذهن او پاک کنند.خدایان درخواستش را پذیرفتند ولی در عوض از او خواستند تا 10 سال به خدمت آنها در بیاید و هر آنچه که می خواهند انجام دهد. کریتوس نیز درخواست آنها را پذیرفت.

 در این لحظه هارپی ها به راحتی جعبه را در مقابل چشمان کریتوس برداشته و آن را برای آریز بردند. کریتوس حتی در حالی که پلکانش آرام آرام روی هم می رفت و آخرین نفس ها را می کشید هم از کابوس هایش رهایی نداشت .بالاخره کریتوس کشته شد.

کریتوس وارد دنیای مردگان شده و در حالی که به داخل رودخانه ی استیکس ( رودخانه ای که 7 بار به دور دنیای مردگان می گردد) سقوط می کرد موفق می شود پای ناخدای بخت برگشته کشتی را که در ابتدای بازی  کشته شده بود بگیرد و با استفاده از او خود را نجات داده و به داخل رودخانه نیفتد . سپس با بی رحمی تمام ناخدا را به داخل رودخانه استیکس پرتاب می کند.کریتوس بعد از پشت سر گذاشتن موانع بسیار دشوار ، موفق می شود خود را به بالاترین قسمت قلمرو هیدیز برساند.در آنجا ناگهان سقف سوراخ شده و تخته سنگی که طنابی به آن وصل بود به روی زمینمی افتد . کریتوس بدون معطلی از طناب بالا رفته و موفق می شود به دنیای زندگان برسد و خود را در معبد اوراکل می یابد. پیرمردی که قبلا در حال کندن قبر بود با حفر آن سوراخ کریتوس را از دنیای مردگان نجات داده بود. کریتوس با تعجب در مورد هویتش از او پرسید. پیرمرد به کریتوس گفت : “این سوال جالبی است اما باید بدانی اتنا تنها ایزدی نیست که حواسش به توست. ماموریتت را به انجام برسان تا ایزدان گناهانت را ببخشند.” وسپس ناپدید شد.کریتوس خود را به آتن رسانده و اریز را در حالی که شهر را فتح و همه جا را ویران کرده می بیند . کریتوس در میان خرابه ها به پیشگو بر میخورد که زخمی بر روی زمین افتاده است . او در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید به کریتوس گفت:”کریتوس شهر فتح شده و دیگر امیدی وجود ندارد.

کریتوس به دنبال اریز رفته و او را در حالی که با غرور به زئوس نگاه می کرد می یابد.اریز می گفت :” ای زئوس آیا می بینی که پسرت چکار می کند حتی جعبه ی پاندورا نیز در دستان من است آیا می خواهی از آن علیه خودت استفاده کنم” اریز کریتوس را دید ولی چون او را خطری برای خود نمی دید او را مسخره کرد و گفت حتی از دنیای زیرین هم بازگشتی. سپس رو به زئوس گفت : این بزرگترین کارت بود ؛ اینکه یک فناپذیر را به دنبال از بین بردن من فرستادی ؛ از بین بردن خدای جنگ. با این حال کریتوس از غرور بی جای اریز نهایت بهره را برد.  جعبه ی پاندورا با زنجیری از دست اریز آویزان بود کریتوس نیز با قدرت صاعقه ای که زئوس به او داده بود زنجیر را پاره می کند . جعبه ی پاندورا به زمین می افتد ، کریتوس خود را به جعبه رسانده و در آن را باز می کند. کریتوس با باز کردن جعبه قدرت خدایان را بدست می آورد . او هم اندازه ی اریز شده و آماده ی جنگ با او می شود. جنگی برای نابودی اریز ,جنگی به دستور خدایان و صد البته جنگی برای خونخواهی خانواده اش.اریز به کریتوس می گوید که خودش تمام مهارت های جنگ را به او آموخته و خود او بوده که از کریتوس جنگجویی بزرگ ساخته.ولی تنها چیزی که کریتوس را آرام می کرد کشتن اریز بود , انتقام چیزی که از ابتدا به دنبالش بود, کریتوس به او می گوید هیولایی که افریده ای بازگشته تا تو را بکشد..ناگهان 6 پای عنکبوت مانند از پشت اریز بیرون آمده و مبارزه بین آن دو آغاز می شود . جنگ سختی بین آنها در می گیرد.در این مبارزه کریتوس به خاطر انتقام جویی با تمام وجود خود می جنگید تا بالاخره موفق می شود اریز را شکست دهد . اریز که خود را در خطر می دید تصمیم گرفت با حیله گری خود ، کریتوس را شکست دهد . اریز , کریتوس را به عالم خیال پرتاب می کند .در حال سقوط کریتوس به یاد حرفهای اریز افتاده که می گفت:” راههای زیادی برای شکست دادن یک مرد وجود دارد استخوانهایی که خرد می شوند, گلوهایی که بریده می شوند ولی موثرترین راه شکست روح او می باشد.” کریتوس خود را مقابل ورودی معبدی می بیند که همسر و فرزندش در انجا به قتل رسیده بودند . هنگامی که وارد معبد می شود همسر و دخترش را در انتهای معبد مشاهده می کند. ناگهان از سر تا سر معبد موجوداتی هم شکل کریتوس به طرف همسر و دخترش حمله ور می شوند. کریتوس که  می داند  اریز قصد شکست دادن روح او را دارد ، از همسر و دخترش محافظت کرده و با خشونت تمام همه ی آن موجودات را نابود می کند. سپس رو به اریز کرده و می گوید من خانواده ام را نجات دادم. ولی اریز  Blade Of Chaos را از کریتوس پس گرفته و به وسیله ی آنها خانواده ی او را کشت تا بهای قدرتی باشد که کریتوس به وسیله ی اریز بدست آورده بود.

Kratos and Ares

دوباره کابوس او را تکرار می کند , کریتوس دوباره افسرده و غمگین شده و از عالم خیال به آتن و میدان مبارزه بازگردانده می شود. کریتوس که هیچ امیدی به زندگی ندارد ، در مقابل اریز زانو می زند.اریز خود را آماده ی کشتن کریتوس می کند . ناگهان کریتوس با دیدن شمشیر خدایان که در دست مجسمه ی آتنا است ، گویی جانی تازه می یابد . در حالی که اریز شمشیرش را بالا می برد تا کریتوس را بکشد کریتوس بلند شده و به سرعت به سمت شمشیر خدایان رفته و آن را برمی دارد.حال ورق می گردد .  کریتوس دیگر دست خالی نیست.جنگ سختی بین آنها در می گیرد .  سرانجام کریتوس موفق می شود بر اریز غلبه کند. اریز با دیدن این شرایط به وحشت افتاده و از او می خواهد تا با هم متحد شوند او به کریتوس یادآوری می کند که در سخت ترین شرایط همراه او بوده و او را از مرگ نجات داده و او بوده که از کریتوس یک جنگجوی بزرگ ساخته.ولی زنده شدن کابوسهای خانواده ی کریتوس برایش آتش انتقام را از همیشه برافروخته تر می کند و حال هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد. کریتوس به اریز جواب می دهد:” تو در کارت موفق بوده ای”. سپس شمشیرش را با تمام قدرت در سینه ی اریز فرو کرده و او را می کشد . بعد از مرگ اریز تمام جوهره ی خدایی او با انفجاری بزرگ همه جا پخش می شود.

Kratos

بالاخره خدایان توسط کریتوس به خواسته شان رسیدند. آتن نجات یافت و از نو بازسازی شد.همه به خواسته هایشان رسیدند به جز….  کریتوس. کابوسهای او همچنان ادامه داشت و حتی یک لحظه هم از آنها رهایی نداشت.او از آتنا خواست تا خدایان به قولهایشان عمل کرده و کابوسهای او را از بین ببرند.ولی آتنا در جواب او گفت :” فقط گناهان گذشته ات پاک خواهند شد و آنها قولی برای از بین بردن کابوسهایش به او نداده اند” کریتوس با شنیدن این جملات دوباره نا امید شده و تصمیم می گیرد برای رهایی از کابوسهایش خود را از بالای صخره ای به دریا پرتاب کند تا با مرگ خود به این کابوسها پایان دهد و به آرامش برسد. کریتوس به بالای بلند ترین کوه یونان رفته و با خود فکر می کند : خدایان مرا ترک کرده اند دیگر هیچ امیدی نیست. و بعد خود را به پایین پرتاب می کند. کریتوس به داخل دریا افتاده و در حالی که به اعماق دریا فرو می رود نا گهان متوقف شده و احساس عحیبی به او دست می دهد . نیروی عجیبی او را احاطه می کند. ناگهان کریتوس به آرامی به طرف بالا کشیده می شود ، از آب بیرون آمده و به بالای کوه منتقل می شود. کریتوس مقابل مجسمه ی آتنا فرود می آید. در این لحظه آتنا به کریتوس می گوید:” خدایان اجازه نمی دهند شخصی که چنین کار بزرگی برای آنها انجام داده است بمیرد , با مرگ اریز ما یک تخت خالی در المپ داریم”. بدین ترتیب آتنا دروازه ای به طرف کوه المپ به روی کریتوس باز کرده و او را تا تخت اریز راهنمایی می کند. با ورود کریتوس به المپ آتنا شمشیر Blade Of Athena را به کریتوس داده و کریتوس بر تخت خدای جنگ تکیه می زند و تمام جنگ های تاریخ را در ذهنش می گذراند.حال کریتوس خدای جنگ شده و همه ی جنگ ها تحت نظر او انجام می شود. اینک کریتوس GOD OF WAR است.

نویسنده: احسان باقری

خروج از نسخه موبایل