تاریخچه و داستان بازی ها

داستان بازی Metal Gear Solid 3: Snake Eater

اگر به داستان در بازی‌های ویدئویی اهمیت می‌دهید، بدون شک مجموعه بازی Metal Gear یکی از بهترین گزینه‌ها برای شماست. مجموعه‌ای که طی چند دهه، قسمت‌های بسیاری از آن منتشر شده و هر کدام به نحوی داستان را تکمیل کرده‌اند. با نگاهی به شرایط فعلی می‌توان در نظر گرفت که فعلا خبری از قسمت جدید این مجموعه نباشد و همین موضوع شاید بهانه خوبی باشد تا به داستان کامل هر کدام از قسمت‌های متال گیر بپردازیم. با این حال بهترین روش برای انجام این کار مرور داستان از نقطه شروع تا پایان است و اگر به ترتیب انتشار بازی‌ها پیشروی کنیم، احتمالا با مشکلات بسیاری برای درک درست از کلیت ماجرا روبرو می‌شوید. با این تفاسیر در اولین قدم به سراغ داستان Metal Gear Solid 3: Snake Eater رفته‌ایم که نقطه شروع مجموعه متال گیر است و برای اولین‌بار گیمر را با شخصیت بیگ باس آشنا می‌کند.

برای مشاهده داستان بازی به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید

داستان این بازی در سال 1964 اتفاق می‌افتد که به نوعی سرآغاز داستان متال گیر است. ماجرا با معرفی  یک دانشمند اهل شوروی به نام «نیکلای اس. سوکلاو» که ساکن آمریکا است و سال ها قبل به این کشور پناهنده شده، آغاز می شود.  ساکلاف به دلیل معامله‌ای که آمریکا در قبال خارج کردن  موشک‌های روسیه از کوبا تن داده، مجبور می شود به کشورش باز می‌گردد. در 24 آگوست 1964 یک مامور زبده و ماهر با نام رمز Naked Snake به طور مخفیانه وارد خاک روسیه و منطقه‌ای به نام Tselinoyarsk می‌شود. او مامور سازمانی بنام Force Operations X یا همون FOX است. یکی از زیرمجموعه های وابسته به سازمان سیا که تعدادی از زبده ترین ماموران مخفی آمریکا عضو آن هستند. در این ماموریت اون مستقیما از  Major Zero فرمان می‌گیرد. او که با نام زیرو هم شناخته می شود  ، بنیانگذار موسسه FOX است و در پی شروع جنگ سرد این زیر مجموعه را تاسیس کرده. سازمان سیا از دلیل اصلی انتقال سوکلاو به شوروی متوجه شده و به FOX وظیفه می‌دهند که طی عملیاتی این دانشمند را از کنترل نیروهای طرف مقابل خارج کند. ماموریتی که از سوی زیرو بر عهده اسنیک قرار می‌گیرد. بعد از ورود به منطقه Tselinoyarsk، اسنیک موفق به پیدا کردن سوکلاو می‌شود. در ادامه سوکلاو به اسنیک توضیح می‌دهد که مجبور به ساخت سلاحی به نام Shagohod شده‌ ، اسلحه ای که می تواند برگ برنده روسیه در در جنگ سرد باشد. آن ها در راه برگشت روی یک پل چوبی با Boss (باس) افسانه‌ای روبرو می‌شوند.

sokolov

باس حکم مربی و بهترین دوست اسنیک (منظور از اسنیک در داستان این نسخه بیگ باس است) را دارد و رابطه احساسی‌‌ای نیز در بین این دو وجود دارد، اسنیک او را همانند مادرش دوست دارد. تا پیش از این مقابله باس به عنوان یکی از نیروهای ویژه آمریکا شناخته می‌شد اما در چرخشی غیرمنتظره توضیح می‌دهد که به کشور خود خیانت کرده و در حال حاضر برای شوروی مشغول به انجام عملیات است. موضوعی که در ابتدا با پیشنهاد Colonel Volgin به باس مطرح می‌شود اما در ادامه متوجه می‌شویم که در اصل نقشه‌ای برای نفوذ آمریکا به نیروهای طرف مقابل بوده.

Colonel Volgin

باس کنترل دو کلاهک هسته‌ای را روی پل و به دست گرفته و سوکلاو توسط نیروهای تحت هدایت باس که واحد کبرا نام دارند، دستگیر می‌شود. ولگین بعد از رسیدن به قدرت نظامی و با در اختیار داشتن بخشی از میراث فیلسوف‌ها، قصد دارد با از بین آرامش سیاسی، وضعیت را برای رسیدن خودش به قدرت در شوروی فراهم کند. پس از روبرو شدن اسنیک با باس بر روی پل، “ولگین” هم به جمع آن‌ها اضافه می‌شود تا “اسنیک” را از صحنه روزگار محو کند. در اینجا “باس” با اسنیک درگیر می‌شود و بعد از شکستن یکی از دست‌های اسنیک او را به رودخانه پایین پل پرت می کند. اسنیک پس از پرت شدن به رودخانه گمان می کند باس به او و کشورش خیانت کرده و قصد دارد با ولگین دست به کودتایی بزرگ بزند.

بعد از این اتفاقات باس و گروه همراهش به همراه هلیکوپتر آنجا را ترک می‌کنند. ولگین یکی از کلاهک‌ها را برای تخریب مرکز تحقیقاتی “سوکلاو” به کار می برد. در پی این اتفاق هلیکوپتری که اسنیک را به Tselinoyarsk رسانده بود ، توسط دولت روسیه شناسایی می‌شود و اینجاست که به قولی در و تخته با هم جور می‌شوند تا دولت روسیه مقصر این انفجار را دولت آمریکا تلقی کند. بر همین مبنا روسیه به آمریکا اخطار می دهد که اگر طی یک هفته گروه ولگین را متوقف کرده، Shagohod دزدیده شده از بین برود و باس نیز از ماجرا حذف شود، در غیر این صورت علیه آمریکا اعلام جنگ خواهد کرد. “اسنیک” بعد از یک هفته از اولین ماموریتش که با شکست بدی مواجه شده بود، این‌بار با نام رمز Snake Eater به همان منطقه باز می‌گردد اما ماموریتی جدید را دنبال می‌کند. ماموریت جدید، کشتن “ولگین” و همچنین “باس” برای اثبات بی گناهی آمریکا و مقصر بودن “باس” در این جریان است، تا با این کار، اسنیک از جنگ اتمی و کشته شدن میلیون ها نفر جلوگیری کند. اسنیک پس از ورود شبانه به منطقه، برای دومین بار با باس در شبی بارانی مواجه می‌شود.

اسنیک: رئیس، تو اینجا چکار می کنی؟
باس: من دیگه رئیس تو نیستم! برگرد برو خونه! نمی خواد خودتو اینجا نشون بدی اینجا آمریکا نیست!
اسنیک: چرا خیانت کردی؟
باس: من خیانت نکردم من به هدفم وفادارم اما تو چی جَک (اسنیک)؟ تو به چی وفادار می مونی؟ به کشورت یا مربیت؟ به ماموریتت یا اعتقادت؟ انتظار ندارم منو ببخشی اما نمی تونی منو شکست بدی من از تو قوی ترم! دفعه بعدی که ببینمت می‌کشمت.

اسنیک بعد از این اتفاق متوجه می‌شود باید با ماموری از آژانس امنیت ملی، با اسم رمز “Adam” ملاقات کند. اسنیک در راه ماموریتش بار دیگر به باس برخورد می‌کند و باز هم از سوی او تهدید به مرگ می‌شود و باز هم توسط فنون CQC که با همکاری باس آن ها را طراحی کرده بودند از او پذیرایی می‌شود! اسنیک به محل ملاقات با “آدام” می‌رود و با Eva مواجه می‌شود. او خود را به جای مامور فاکس جا می زند و ادعا می‌کند که مامور مخفی KGB هست و در کنار این‌ها او خود را معشوقه “سوکلاو” نیز معرفی می‌کند.

“ایوا” مامور مخفی یک گروه چینی به نام “The philosophers”  (فیلسوف‌ها) بود که ماموریتش به دست آوردن   philosophers Legacy (میراث فیلسوف‌ها) است. بازی توضیح می دهد که بعد از جنگ جهانی اول، چین، شوروی سابق و آمریکا با هم متحد می‌شوند و نیرو و پول بسیار زیادی را به کمک همدیگر جمع آوری می‌کنند. اما بعدها با هم به مشکل بر می‌خورند و تمام این ثروت در دست شوروی جای خوش می‌کند که البته این ثروت در حال حاضر در دست “ولگین” است. ایوا قصد دارد “philosophers Legacy” را دزدیده و تحویل چین بدهد و به همین علت نیز با اسنیک همراه می‌شود.

Eva

اسنیک در راه رسیدن به “ولگین” با اتفاقات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند در این راه مجبور به مقابله با تعدادی از نیروهای ویژه واحد کبرا می‌شود که به شکل خاص زیر نظر باس آموزش پیدا کرده‌اند. نهایتا اسنیک موفق می‌شود تا خود را به “سوکلاو” برساند، اما با ضربه ای توسط “ولگین” بیهوش می‌شود. اسنیک پس از مدتی بهوش می‌آید؛ کیسه‌ای سیاه رنگ روی سرش کشیده‌اند تا شکنجه سختی را برای اسنیک رقم بزنند. اسنیک صدای “سوکلاو” را می‌شنود که توسط “ولگین” شکنجه می‌شود و در آخر هم زیر دستان ولگین کشته می‌شود. ولگین با باس مکالمه‌ای کوتاه انجام می‌دهد و از باس می‌خواهد تا چشمان اسنیک را از حدقه در بیاورد! باس با چاقویی به سمت اسنیک می‌رود اما از حرکات و چشمانش مشخص است که دوست ندارد این کار را انجام بدهد. در همین گیر و داد “ایوا” در حمایت از اسنیک به جلو می‌آید و از باس می‌خواهد تا این کار را انجام ندهد. “آسلات” که این صحنه را می‌بینید برای تنبیه ایوا یک گلوله درون یکی از دو اسحله معروف خودش جای می‌دهد و شروع به بازی با آنها می‌کند و به سمت ایوا شلیک می‌کند تا در نهایت گلوله به سمت ایوا شلیک شود. اسنیک با وجود تمام شکنجه‌هایی که تحمل کرده متوجه می شود که گلوله چه زمانی قرار است به ایوا برخورد کند. او سریعاً خودش را به آسلات می کوبد و با تکان خوردن آسلات ، تیر هم به چشم راست بیگ باس برخورد می کند. اینگونه اسنیک چشم خود را از دست می‌دهد ولی “ایوا” نجات پیدا می‌کند.

آسلات فرستنده‌ای روی بدن اسنیک کار می‌گذارد و اتمام شکنجه‌های اسنیک به همراه تیری است که باس به پایش شلیک می‌کند! و به آرامی از او تقاضا می کند تا فرصت هست فرار کند؛ اما اسنیک به زندان انداخته می‌شود. اسنیک از زندان فرار می‌کند ولی آسلات متوجه شده و به دنبالش می‌رود اما در نهایت اسنیک خود را از بالا آبشاری به پایین پرتاب و فرار می‌کند.

Ocelat

اسنیک بهوش می‌آید و خود را به کنار رودخانه می‌رساند. اسنیک به همراه “ایوا” راهی یافتن “ولگین” می‌شوند تا او را نابود کنند. در ادامه بین آن‌ها و باس و ولگین درگیری ایجاد می‌شود و در پایان اسنیک موفق می‌شود Shagohod و ولگین را نابود کند. در آن لحظه “ولگین” بعد از نبرد با اسنیک، هدفش را رسیدن به Philosophers Legacy اعلام می‌کند. اسنیک همراه با ایوا به سمت دریاچه‌ای در آن نزدیکی می‌روند تا با استفاده از یک هواپیمای WIG از منطقه خارج شوند اما همه چیز به پایان نرسیده و اسنیک برای آخرین بار باید با استاد خود یعنی باس مقابله کند. باس به اسنیک می گوید که همچنان به وطنش وفادار است اما آمریکا باید برای بی گناهی خود ، فردی را مقصر نشان دهد و باس می خواهد همین قربانی باشد.

نهایتا اسنیک بر خلاف میل شخصی خود و تنها برای بی‌گناه جلوه دادن آمریکا، باس را از پا در می‌آورد. در آخرین لحظات باس میکرو فیلمی که حاوی موقعیت میراث فیلسوف‌هاست را به اسنیک می‌دهد.  قهرمان داستان که مجبور به کشتن استاد خود شده همراه با ایوا از منطقه خارج کرده و به آلاسکا می‌روند. بعد از گذراندن یک شب در کنار هم، اسنیک از خواب بیدار شده و متوجه می‌شود که ایوا همراه با میکرو فیلم حاوی اطلاعات Philosophers Legacy فرار کرده و تنها نواری صوتی را برای اسنیک باقی گذاشته.

ایوا هدفش دزدیدن Philosophes Legacy بوده و تمامی فعالیت‌هایش تنها در همین راستا قرار داشته اما از آنجایی که به اسنیک وابسته می‌شود، از کشتنش صرف نظر و اشاراتی به اتفاقات پشت پرده در مورد باس می‌کند. “ایوا” به همراه Philosophers Legacy فرار می‌کند اما بعدها مشخص می‌شود که آن Philosophers Legacy جعلی بوده و مامور “آدام” کسی نیست جز آسلات موفق شده نیمی از میراث فیلسوف‌ها را در اختیار آمریکا قرار دهد. در شرایطی که نیمه باقی مانده همچنان در کنترل KGB است، مشخص می‌شود که در این میان آدام یا همان آسلات برای تمامی طرفین این درگیری و ماجرا خیانت کرده و هدفی دیگر را دنبال می‌کند. هدفی که سال‌ها بعد تمامی جوانب آن مشخص می‌شود.

باس هیچ وقت تلاش نکرد تا اسنیک را بکشد و حتی در ماموریت اول وقتی به همراه ولگین بود، پس از تخریب موسسه تحقیقاتی برای اسنیک دست تکان داد! ( بعد از شکستن دست اسنیک و پرتاب اون از پل به رودخانه.، باس می دانست که اسنیک زنده می‌ماند و زمانی که با هلیکوپتر قصد ترک آنجا را داشت اسنیک را در کنار درختی دید و با دست سلامی به او داد که اسنیک هم این حرکت را بی‌پاسخ نگذاشت که در اینجا یکی از صحنه های زیبا این نسخه و داستان رقم خورد) “باس” همیشه سعی در زنده نگاه داشتن اسنیک داشت، اما چرا؟ چه حقیقتی باعث شد تا اسنیک از دولت و سیاست‌های کثیف آن‌ها دوری کند؟ “باس” مامور مخفی آمریکا بود و مامور شده بود تا به “ولگین” نزدیک شود. در حقیقت “باس” تنها ماموری بود که می‌توانست به ولگین نزدیک شود. او برای بدست آوردن اعتماد “ولگین” حاضر شد دو کلاهک هسته‌ای نیز به او بدهد. “آسلات” هم پسر باس و Sorrow بود (حضور Sorrow در MGS3 بیشتر بخاطر نشان دادن پدر آسلات به نظر می‌رسید وگرنه نقش مهمی در داستان نداشت و بیشتر به عنوان یک روح بی آزار نشان داده می‌شود، البته Sorrow در یکی از ماموریت ها توسط همسرش باس کشته می‌شود) و باید به ولگین نزدیک می‌شد و Philosophers Legacy را می‌دزدید و آن را به آخرین گروه باقی مانده در آمریکا به نام Patriots تحویل می‌داد! اسنیک نقش یک بیننده را داشت و می توانست با دستگیری “باس” شهرت زیادی پیدا کند اما موقعی کار خراب شد که ولگین یکی از آن دو کلاهک را به سمت یکی از مراکز تحقیقاتی روسیه شلیک و روسیه آمریکا را تهدید به حمله نظامی کرد. حالا ماموریت جدید باس کشته شدن توسط اسنیک بود تا از جنگ جلوگیری کند. (با مردن “باس” تمامی گناهان بر گردن او می‌افتاد و جنگ بین دو کشور قدرتمند متوقف می‌شد) او از اول می‌دانست که قرار است توسط اسنیک کشته شود و اسنیک در آخر متوجه تمام این حقایق شد؛ و فهمید که “باس” که خود را فدا کرده است، اکنون به عنوان منفورترین شخص و یک خائن شخص شناخته می‌شود. ولی باس اگر هم زنده می‌ماند، باز هم برای کشورش خدمت می‌کرد، کاری که اسنیک که اکنون بعد از کشتن “باس” لقب “Big Boss” (رئیس بزرگ) را گرفته بود، نمی‌توانست انجام دهد و از سیاست دولت آمریکا متنفر بود!

باس خودش می‌خواست تا توسط اسنیک کشته شود. تمامی اتفاقات زیر سر آمریکا بود، ولی افتخارش نصیب سران آمریکا و خفتش نصیب باس شد و اسنیک هم ناخواسته قهرمان ملی. از اینجاست که لقب Big Boss (بیگ باس) به او داده می‌شود؛ لقبی که تا 10 سال بعد شنیدنش باعث زجر اسنیک می‌شود. اسنیک که از این پس با نام بیگ باس شناخته می‌شود در آرامستان ملی آرلینگتون بالای سنگ قبری ناشناس ایستاده. اسلحه باس را همراه با دسته‌ای سوسن سفید روی قبر بی‌نام قرار می‌دهد. در حالی که می‌داند باس برای همیشه به عنوان یک تروریست و خائن شناخته می‌شود و هیچ‌کس جز او، ایوا و دیگر اشخاصی که از عملیات خبر داشته‌اند، متوجه میهن‌پرستی او نمی‌شوند، احترام نظامی خود را نشان داده و قطره‌ای اشک می‌ریزد.

نویسنده: امید درکه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا