تاریخچه و داستان بازی ها

خدای جنگ 3 | داستان بازی God of War 3

بعد از داستان خدای جنگ 2 به نسخه سوم این بازی می‌رسیم. حالا آشوب و هرج و مرج همه جا را فرا گرفته است ! خدای جنگ در حالی که سوار بر گایاست به همراه دیگر تایتان ها آمده اند تا انتقامشان را از المپ نشینان بگیرند. این بهترین فرصت برای آنهاست و هیچکدام نمی خواهند آن را از دست بدهند. تایتان ها لحظه به لحظه خشن تر و کوبنده تر خود را به سوی المپ بالا می کشند و کریتوس هم سوار بر گایا منتظر رسیدن به کسی است که همه چیز را از او میبیند. زئوس سایر ایزدان المپ را برای نبرد آماده می کند :

برای مشاهده داستان بازی به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید

برادران من , ما از پیروزی برخواسته ایم . اولین پیروزی ما با جنگ بزرگ علیه تایتان ها پایان یافت و سلطنت خود را بر کوه المپ به پا کردیم . کوه المپِ ما از پایه ی هرج و مرج پدید آمده ، از اعماق آندرولد و رودخانه ی ارواح . ما جهانی بر پایه صلح ایجاد کردیم ، جهانی بر پایه ی رفاه . جهانی که در سایه ی امنیت کوه ما بنا شده . کوهی که معیار مطلق توانایی و قدرت است . امروز روز به آزمایش گذاشتن آن قدرت است . کریتوس فانی فکر کرده می تواند تمام چیزهایی که من بوجود آورده ام را نابود کند . برادران ناراحتی های کوچکی که ما را مدتهای زیادی از هم دور نگه داشته بود را کنار بگذارید . همه ی ما یکی هستیم . ما در کنار هم ایستاده ایم . من این بلا را از بین خواهم برد . المپیوس …. پیروز خواهد شد .

 خدایان المپ وارد عمل می شوند. یکی یکی از بالای المپ پایین آمده تا جلوی تایتان ها و کریتوس را بگیرند.هلیوس بر فراز المپ بر ارابه ی خود سوار می شود ، هرمس با سرعت خود به طرف پایین المپ حرکت می کند . هیدیز با زنجیر هایش پایین رفته و به تایتان ها حمله می کند و پوسایدون مانند موشکی به سمت پایین رفته و بر سینه ی Epimetheus فرود می آید و او را از بین می برد و با فرودش درون آب تعدادی Hippocampi احضار کرده تا در جنگ به او کمک کنند .

gaia
Gaia

در ابتدا کریتوس با تعدادی سرباز که به فرمان هرکول به سوی او سرازیر شده اند روبرو می شوند ولی خشم کریتوس فراتر از آن است که چند سرباز بتوانند جلوی او را بگیرند. به همین دلیل پوسایدون وارد عمل شده و Hippocampi ها را برای متوقف کردن گایا می فرستد. در همین میان هیدیز موفق می شود یکی از تایتان ها را به پایین پرت کند.در سمت دیگر  Hippocampi گایا را به سمت پایین می کشد . حال فقط کریتوس است که می تواند جلوی موانع صعود را بگیرد.او به طرف Hippocampi رفته و بعد از مبارزه ای با او، گایا را نجات می دهد ولی کار همینجا تمام نمی شود.  ناگهان Hippocampi دیگری از داخل بدن گایا بیرون میزند . کریتوس به سرعت Hippocampi را در هم کوبیده و شکست می دهد سپس به داخل بدن گایا می رود تا بتواند به مسیر خود ادامه دهد. با گذر از قلب گایا مسیر خود را به سمت بالا و راه خروجی ادامه می دهد ولی لحظه ای که بر روی سر گایا میرسد اولین چالش او آغاز میشود. پوسایدون در حالی که با محافظی از آب پوشیده شده است  در مقابل کریتوس قرار گرفته و به او می گوید : “ای فانی ، آیا مرا به مبارزه می طلبی ؟ یکی از ایزدان المپیوس را ؟”

کریتوس در جواب می گوید : “یک جنگجوی واقعی خود را پنهان نمی کند ، پوسایدون . دریا را رها کن و خودت را به من نشان بده !”

poseidon
Poseidon

پوسایدون به کریتوس هشدا می دهد و سپس به سوی او و گایا حمله ور می شود . کریتوس ابتدا چنگال هایی که گایا را در اختیار گرفته اند را جدا می کند ، گایا با آزاد شدن با یک دست پوسایدون را در اختیار می گیرد کریتوس روی دست گایا رفته با وارد کردن ضربانی موفق به از بین بردن حفاظ محافظ پوسایدون می شود . اما پوسایدون خود را آزاد کرده و بار دیگر گایا را در اختیار می گیرد . کریتوس برای بار دوم گایا را آزاد می کند ولی اینبار پوسایدون دست آنها را می خواند و اجازه نمی دهد گایا او را در اختیار بگیرد . اینبار کریتوس وارد عمل شده ، سپس گایا با مشتی محکم بر محافظ پوسایدون می کوبد . کریتوس از فرصت استفاده کرده و با شتاب مشت گایا خود را به طرف پوسایدون پرتاب کرده و او را از درون بدن محافظش بیرون کشیده و به طرف صخره ی مقابلش پرتاب می کند . حال هر دو بر روی خشکی رو در روی یکدیگر قرار گرفته اند .

پوسایدون که زخمی و در مانده گوشه ای افتاده رو به کریتوس می گوید : “وقتی زئوس فرصتش را داشت باید کارت را تمام کی کرد . مهم نیست چند ایزد دیگر از بین بروند ، همیشه یکی هست که جلوی تو را بگیرد .”

کریتوس در جواب می گوید : “آنها نیز خواهند مُرد”

پوسایدون که راهی برای خود نمی بیند سعی در منصرف کردن کریتوس دارد و به او می گوید : “نابودی المپیوس به معنای نابودی همه ی ما است !”

اما کریتوس قاطعانه جواب می دهد : “پس خودت را برای مرگ آماده کن !”

سپس با تمام وجود ضربات سنگینی بر پوسایدون وارد کرده و او را به گوشه ای پرتاب می کند ، پوسایدون از ترس مرگ در حال خزیدن به طرف دریا است که کریتوس سر رسیده و با فرو کردن انگشتانش در چشم های پوسایدون به زندگی او برای همیشه خاتمه می دهد . با کشته شدن پوسایدون آب دریاها و اقیانوس ها شروع به بالا آمدن می کند و تمام دنیا زیر آب رفته و کل حیات بشر به جز المپ نشینان از بین می رود . در این لحظه گایا سر رسیده و از کریتوس می خواد روی انگشتش برود تا به طرف زئوس رفته و کار او را یکسره کنند . گایا کریتوس را به بالای کوه المپ و مقابل زئوس می رساند . لحظه ای که مدتها انتظارش را می کشید . کریتوس مقابل زئوس قرار گرفته و به او می گوید : حالا چه کاری می خواهی انجام دهی ، پدر ؟ دیگر نمی توانی پشت آتنا مخفی شوی !”

zeus
Zeus

زئوس : “آتنا به خاطر خشم تو کشته شد ، کریتوس ! دوباره چه چیزی را می خواهی نابود کنی ؟”

کریتوس : “دستان مرگ نتوانستند مرا شکست دهند ، خواهران سرنوشت نتوانستند مانع من شوند و تو پایان امروز را نخواهی دید ! من انتقامم را خواهم گرفت .”

زئوس : “بچه ی زود رنج ! من بیش از این بی احترامیت را تحمل نخواهم کرد .”

ناگهان طوفانی به پا می شود ، تمام ابرها صاعقه زنان به سوی زئوس می روند ، زئوس صاعقه اش را در دست گرفته و به سوی کریتوس پرتاب می کند , کریتوس با استفاده از پشم زرین ضربه ی صاعقه را دفع کرده و زنده می ماند اما به علت شدت ضربه به سمت پایین المپ پرتاب می شود . گایا که در این لحظه قصد حمله به زئوس را داشت نیز مورد اصابت صاعقه قرار گرفته و یکی از دستانش به شدت زخمی می شود و به همراه کریتوس به سمت پایین کوه المپ سقوط می کنند . کریتوس خودش را به پشت گایا رسانده و سعی می کند خود را نگه دارد ولی با تکان های شدیدی که گایا به خاطر نگه داشتن خود بر روی کوه المپ است ، موفق به این کار نمی شود . کریتوس برای نگه داشتن خود Blade of Olympus را بر پشت گایا فرو کرده و از او می خواهد بیش از این تکان نخورد ولی گایا به او می گوید اگر به او کمک کند هر دو سقوط خواهند کرد و این به نفع زئوس است ! کریتوس می گوید تو به خاطر نابودی زئوس مرا از مرگ نجات دادی ولی گایا جوابی غیر منتظره به کریتوس می دهد ! او می گوید : من اینکار را برای خدمت به تایتان ها انجام دادم

کریتوس عصبانی شده و می گوید : “انتقام مرا انکار نکن”

گایا در جواب قاطعانه می گوید : “با دقت گوش کن کریتوس . تو یک مهره ی ساده بیش نبودی ! مبارزه با زئوس دیگر به تو مربوط نمی شود . این جنگ ماست نه تو!”

و با بالا کشیدن خود باعث سقوط کریتوس به پایین کوه المپ می شود . کریتوس در حال سقوط با خود فکر می کرد : من مانند یک جنگجو زندگی کردم ، مانند یک خدا کشته شدم و در عین تحمل درد و رنج زیاد نادیده گرفته شدم . من … من انتقامم را خواهم گرفت .

در همین حین بود که کریتوس به داخل رودخانه ی استیکس فرود آمد .  در حین شنا در رودخانه ، کریتوس تمام قدرتش را از دست داد و سلاح های او نابود شدند . کریتوس در نهایت ضعف و در ماندگی موفق می شود خود را از رودخانه بیرون بکشد . در حالیکه در فکر انتقام گرفتن از زئوس و جنگ از دست رفته اش بود با خود می گفت : زئوس ، هنوز کار ما تمام نشده . دروازه های هیدیز نمی توانند من را متوقف کنند ، ناگهان صدای آشنایی از پشت سرش می شنود . وقتی بر می گردد در کمال تعجب آتنا را می بیند . آتنا به او توضیح می دهد که به دلیل فدا کردن خود به سطح جدیدی از موجودیت رسیده است . او به کریتوس Blade of Exile  را می دهد تا بتواند به راهش برای مقابله با زئوس ادامه دهد . همچنین او به کریتوس می گوید : کشتن زئوس به راحتی کشتن اریز نیست ! برای کشتن خدای خدایان باید به منبع قدرت او دست یابی یعنی . Flame of Olymus

کریتوس در مورد تغییر جبهه ی آتنا از او سوال می کند ، آتنا نیز پاسخ می دهد : “من حقایقی را دیدم که پیش از آن ندیده بودم . شاید به نظر تو این کسب اعتمادت باشد ولی تا زمانی که زئوس فرمانرواست حیات بشریت در خطر است . نابودی شعله کریتوس ، و بعد از آن پایه های المپ فرو خواهد ریخت .”

کریتوس به راهش در عالم مردگان ادامه داده تا به مجسمه های judges of  the Underworld می رسد ولی به دلیل نداشتن تجهیزات کافی از آنها گذشته و به راهش ادامه می دهد . با پیشروی در دنیای مردگان کریتوس به هفئستوس برخورد می کند . هفئستوس در مورد رازهای کوه المپ ، با کریتوس صحبت می کند  سپس کریتوس او را ترک کرده و به سمت محل هیدیز راهی می شود . بعد از مبارزه با چند هارپی و میناتور ، کریتوس راهش را به طرف طبقات بالایی باز می کند . سرانجام کریتوس خودش را به مجسمه ی هیدیز رسانده و با چرخاندن اهرمی ، تابوت همسر هیدیز ، پرسفونه را بالا می کشد . قدم بعدی باز کردن دستان مجسمه ی هیدیز از یکدیگر است . کریتوس این کار را انجام داده و سپس به جای قبلی خود باز می گردد سپس شمشیر هایش را به تابوت قفل کرده و آن را عقب می کشد سپس با کوبیدن آن به مجسمه باعث سوراخ شدنش می شود . کریتوس با یک پرش به درون مجسمه رفته و خود را در فضایی تاریک و خاموش می یابد.

hades
hades

در همین حین صدای هیدیز را می شنود که در درون تاریکی می گوید : “کریتوس , خیلی خوشحالم که بالاخره توانستی وقتی برای خودمان کنار بگذاری . می دانی ، ما بهش نیاز داریم . من حس می کنم خونهای ریخته شده ی زیادی را به من بدهکار هستی کریتوس . طبق همه ی خاطرات ثبت شده …. اُه ، واقعاً ماورای تصور است . بیا با هم مرور کنیم که چقدر گناه به من بدهکار هستی ! اُه درسته ، تو برادر زاده ی من آتنا را به قتل رساندی . و دیگر چه چیزی ؟ دیگر چی ؟ آه ، تو برادر من پوسایدون را کشتی و بالاخره چیزی که من هرگز فراموشش نخواهم کرد ، تو ملکه ی زیبای مرا سلاخی کردی ! همانقدر که من زجر کشیدم ، زجر خواهی کشید ! روح تو از آن من است !!!”

ناگهان هیدیز از پشت کریتوس ظاهر شده و سعی دارد با زنجیر هایش روح کریتوس را در اختیار بگیرد . کریتوس مقاومت کرده و هیدیز را ناکام می گذارد . مبارزه ای سخت و نفس گیر بین آنها در میگیرد . کریتوس ابتدا تکه از گوشت سینه ی هیدیز را کنده ولی هیدیز کماکان مقاومت می کند سپس کریتوس بار دیگر برای کندن تکه ای از گوشت شکم هیدیز اقدام می کند ولی هیدیز کماکان مقاومت می کند . سپس کریتوس با حرکتی به پشت او میرود تا کلاه خودش را از جای در آورد ولی هیدیز او را بر روی زمین پرتاب کرده و با زنجیر هایش سعی در از بین بردنش دارد . کریتوس جا خالی می دهد ولی بر اثر اصابت زنجیر ها زمین کنده شده و رودخانه ی استیکس بین کریتوس و هیدیز جریان می یابد . هر دو سلاح هایشان را به طرف یکدیگر پرتاب می کنند . سلاحهایشان به یکدیگر گره خورده و هر کدام سعی می کنند با سلاح دیگر خود حریف را از میدان به در کند . کریتوس با فرصت طلبی خود شمشیرش را به صورت هیدیز زده و تعادلش را بر هم میزند سپس با شمشیرش او را به طاق کوبیده و علاوه بر از بین بردن کلاهش ، سلاح های او را نیز تصاحب می کند . هیدیز نیز به داخل رودخانه پرتاب می شود . در همین حین تعدادی از undead ها به کریتوس حمله می کنند . کریتوس در حال از بین بردن آنهاست که ناگهان هیدیز سر از رودخانه ی استیکس بیرون می آورد . کریتوس با چرخیدن به دور هیدیز او را گمراه کرده و با حرکتی سریع سر او را با سلاح هایش گرفته و به زمین می کوبد سپس با سلاح های هیدیز روحش را گرفته و وارد بدن خود می کند . هیدیز کشته شده و کریتوس با تسخیر روح او می تواند در رودخانه ی استیکس شنا کند . با از بین رفتن هیدیز تمام روح های اسیر شده در آندرورلد آزاد شده و در سراسر دنیا پخش می شوند . بعد از مدتی شنا در رودخانه ، کریتوس از حوضچه ی کناری هفئستوس بیرون می آید .

هفئستوس با دیدن کریتوس در مورد هیدیز می پرسد که کریتوس با گفتن خبر مُردن هیدیز حرفهای هفئستوس را تایید می کند . هفئستوس در مورد نیاز داشتن کریتوس به روح یک ایزد برای عبور از دروازه ی Hyperion برای کریتوس می گوید که ناگهان یاد گذشته ی خود می افتد . او به کریتوس می گوید : من قبلاً هیولایی مثل الان نبودم .من ارزشمندترین هنرمند در کل المپ بودم . زئوس برایم ازدواج با افرودایتی را به ارمغان آورد . مادرم هرا به استعداد من می بالید . اما با کشته شدن اریز دنیای من تیره و تار شد . آن روز زئوس از شیطانی که می شناسی نیز بدتر شد . او دخترم پاندورا را از من گرفت . دلیل من برای زندگی . من تمام وقتم را برای دوباره آفریدن او صرف کردم ولی موفق نشدم . من مطمئنم او هنوز زنده است . تو … تو ، کریتوس ، می توانی او را برایم باز گردانی .

hephaestus
hephaestus

کریتوس به او اعتنایی نمی کند ولی هفئستوس با یادآوری گذشته ی کریتوس سعی در توجیه او دارد ، کریتوس چهره ای در هم به خود می گیرد ولی باز هم تحریک نمی شود . کریتوس آندرولد را ترک کرده و با وجود در اختیار داشتن روح هیدیز (روح یک خدا) می تواند از دروازه های Hyperion که فعال شده اند عبور کند . بدین تریتب او خود را به المپیا می رساند .

کریتوس بعد از گذر از دروازه ، هلیوس را سوار بر ارابه اش بر فراز آسمان المپ مشاهده می کند . در میانه ی راه با صحنه ی آشنایی رو برو می شود . گایا در حالی که از لبه های کوه آویزان است از کریتوس طلب کمک می کند . کریتوس که به دلیل صحبت های اخیر گایا به شدت عصبانی است ، بدون لحظه ای درنگ ریشه های دست او را قطع کرده و با کمک BOO دست او را جدا می کند و باعث سقوط گایا به پایین کوه المپ می شود ، سپس دست او را نیز از میان راه برداشته و به پایین می اندازد . کریتوس در ادامه ی صعودش ، تایتان Perses را می بیند که در حال در گیری با هلیوس است . کریتوس به سمت منجنیقی می رود تا به Perses کمک کند که ناگهان یک کایمرا او را غافلگیر می کند . کریتوس بعد از ، نابود کردن کایمرا به سمت منجنیق رفته و با شلیکی ، ارابه ی هلیوس را منحرف کرده و همین امر باعث می شود تا Perses موفق شود ، هلیوس را به چنگ آورد . Perses ، هلیوس را در مشتش گرفته و بعد از وارد کردن فشاری به او و ارابه اش آنها را به سمت دیواره ی کوه المپ پرتاب می کند . کریتوس مسیرش را به طرف هلیوس ادامه می دهد . بعد از رسیدن به محل سقوط هلیوس و مبارزه با یک سایکلوپس و تعدادی Sentry به طرف هلیوس می رود .

در ابتدا هلیوس سعی می کند تا کریتوس را نرم کند ، به او می گوید : کریتوس ، من هرگز فراموش نمی کنم که بابت نجات زندگی ام به تو مدیونم . اکنون من را نجات بده ، همانطور که مرا از دست اطلس نجات دادی . من قول می دهم همه ی اینها را جبران کنم .

کریتوس در جواب می گوید : “اگر می خواهی جبران کنی ، به من بگو شعله المپیوس کجاست ؟”

هلیوس : “شعله ؟! تو هرگز نمی توانی زئوس را شکست بدهی اسپارتان . تو با اینکار فقط عمر خودت را تلف می کنی .”

کریتوس : “اگر این تمام نگرانی های تو برای زندگی هاست ، هلیوس . بدان که زندگی من جزو آنها به حساب نمی آید .”

هلیوس : “پس قدرت خورشید را بچش …”

هلیوس سعی در کور کردن کریتوس دارد ولی کریتوس با گرفتن دستش در مقابل چشمانش خود را به هلیوس نزدیک کرده و سر او را لگد مال می کند .  هلیوس که از ضربات کریتوس به ستوه آمده پای او را گرفته و می گوید : “صبر کن ! صبر کن ! برای نابودی زئوس کافی است به داخل شعله بروی تا قدرت لازم را بدست آوری .”

کریتوس با عصبانیت می گوید : “دروغ می گویی ، هلیوس ! هفئستوس به من گفته ، هر کسی شعله را لمس کند کشته خواهد شد”

هلیوس از حرفش کنار نمی کشد و می گوید : “آیا به او باور داری ؟ موجود پستی که از المپ رانده شد !”

کریتوس به سرعت در جواب می گوید : “و این دقیقاً همان دلیلی است که باعث می شود حرفهای او را باور داشته باشم”

Helios
Helios

هلیوس که می بیند راه به جایی نمی برد از کریتوس می خواهد تا او را نکُشد و به او می گوید : “مرگ من تو را به زئوس نمی رساند” . کریتوس به او می گوید : “و این دقیقاً همان جایی است که در موردش اشتباه می کنی …” سپس کریتوس گردن هلیوس را گرفته و سعی در جدا کردن آن از تنش دارد ولی هلیوس مقاومت می کند . کریتوس با ضربه ای به گردن و نخاع هلیوس باعث فلج شدن او می شود و سپس سر او را از تن جدا می کند ، با کشته شدن هلیوس خورشید ناپدید شده و ابر و باران همه جا را فرا می گیرد . کریتوس از سر هلیوس به عنوان منبع نوری جادویی برای یابیدن راههای مخفی استفاده می کند و راه خود را به سمت بالای المپ پیش می برد . کریتوس بعد از ورود به محل زندان پاندورا و Daedalus با هرمس روبرو می شود . هرمس شروع به تمسخر کریتوس می کند : “نگاه کن چه کسی اینجاست ! کریتوس ، روح اسپارتا . خدای عزل شده . انسان نفرین شده .”

کریتوس در جواب می گوید : “ارزش وقت من بیشتر از صرف کردن آن برای گرفتن مگسِ دنبال زئوس است”

هرمس : “چه کلمات بزدلانه ای ، کریتوس ! تو دنبال من نمی آیی برای اینکه نمی توانی من را بگیری . امروز کجا قرار داری کریتوس ؟ می خواهی یکی دیگر از اعضای خانواده ات را بکشی ؟ آه ، درسته ! تو می خواهی پدرت زئوس را بکشی ! هرگز این اتفاق نمی افتد ! هرگز نمی تواند اتفاق بیافتد ! کریتوس در یک ماموریت احمقانه ی دیگر …”

هرمس در حالی که به سرعت از زنجیری عظیم بالا می رود برای تمسخر کریتوس شعر می خواند :

کریتوس که کاسه ی صبرش لبریز شده شمشیر هایش را در دیواره ی زنجیر فرو کرده و به دنبال هرمس می رود . بعد از مدت زمان زیادی صعود ، کریتوس بالاخره به تالاری می رسد و سرانجام شعله المپیوس را مشاهده می کند . در همین حین آتنا نیز ظاهر می شود . کریتوس با تعجب نگاه کرده و می گوید : “جعبه ی پاندورا ؟! این چه معنی ای می دهد ؟!”

Athena
Athena

آتنا :می گوید”کریتوس ، چشم هایت تو را فریب نمی دهند . این مشابه جعبه ای است که سالها پیش آن را باز کردی . قدرت کشتن یک خدا هنوز داخل آن است.”

کریتوس : “وقتی اریز را کشتم همه ی آن قدرت ها را آزاد کردم !”

در اینجا آتنا پرده از رازی بزرگ برمیدارد : “نه . قدرتی قوی تر داخل این جعبه محبوس شده . قدرتی که مدتهاست در دنیا از بین رفته . همه چیز از وقتی زئوس در جنگ علیه تایتان ها به پیروزی رسید ، شروع شد . بعد از جنگ بزرگ ، شر و بدی ای از آن جنگ برخواست . زئوس می دانست که اگر آن را آزاد بگذارد تمام دنیای انسان ها و خدایان را نابود خواهد کرد پس به هفئستوس سفارش ساخت محفظه ای قوی برای محبوس کردن آن را داد . ترس ، حرص ، تنفر ، او همه ی اینها را داخل جعبه ای محبوس کرد به امید آنکه سلطنتش دچار آنها نشود . وقتی تو جعبه را برای کشتن اریز باز کردی ، قدرت ممنوعه را دریافت کردی . بعد از مشاهده ی پیروزی تو ، ترس تمام وجود زئوس را فرا گرفت”

کریتوس که متوجه قضایا می شود از آتنا می پرسد : “اما شعله کشنده است ؟ چطور می توانم جعبه را از وجود آتش اطرافش رها کنم ؟”

آتنا در جواب می گوید : “توسط کسی که همنام جعبه است !”

کریتوس با تعجب می گوید : “پاندورا”

آتنا : “او کلید نابودی شعله است ، کلید انتقام ما . اما این ممکن است بسیار دشوار باشد ، اسپارتان”

کریتوس : “آتنا ، یک بچه ی ساده مشکلی برای من به وجود نمی آورد”

آتنا : “امیدوارم حق با تو باشد ، روح اسپارتا”

با این جمله آتنا ، کریتوس را دوباره به یاد خانواده اش می اندازد . با انداختن نور سر هلیوس بر روی تابلوهایی مخفی ، کریتوس از مکانیزم محافظ دور جعبه مطلع شده و می فهمد که برای ازمیان برداشتن آن باید به طبقات بالایی برود . در همین حین دوباره سر و کله ی هرمس پیدا می شود . کریتوس دوباره به تعقیب او می پردازد تا اینکه هرمس از روی طنابی طویل دویده و روی مجسمه ی آتنا در فاصله ای بسیار دور از کریتوس می نشیند . کریتوس منجنیقی که در آن نزدیکی بود را به طرف هرمس چرخانده و آماده می شود . با آزاد کردن منجنیق به سرعت دویده سپس همراه با سنگ به سمت مجسمه ی آتنا حرکت می کند . هرمس که در حال تمسخر کریتوس بود ناگهان جا خورده و سعی می کند برای نجات زندگی اش بگریزد ولی به خاطر اصابت سنگ با مجسمه ، مجسمه سقوط کرده و هرمس زخمی می شود . کریتوس رد خون او را دنبال کرده تا به او میرسد . هرمس سعی دارد با سرعت خود بر کریتوس غلبه کند ولی توان ایستادگی در برابر ضربات او را ندارد . از این رو خسته و ناتوان در گوشه ای می افتد . کریتوس بالای سر او رفته با نگاهی به پاهای او تصمیم میگیرد مسیرش به سمت بالای المپ را کوتاه تر کند . سپس با ضربه ای یکی از پاهای هرمس را قطع می کند . هرمس که تقلا کنان خود را روی زمین به عقب می کشد راه فراری نداشته و سرانجام به دست کریتوس می افتد . کریتوس با ضربه ی سریع پای دیگر او را نیز قطع کرده و به زندگی اش خاتمه می دهد . با کشته شدن هرمس بیماری سراسر دنیا را فرا می گیرد .

Hermes
Hermes

کریتوس راه خود را به سمت طبقات بالایی ادامه می دهد تا به اتاق موسقی می رسد . کریتوس با کوک کردن تارها و نواختن موسیقی مخصوص , مجسمه هایی که مخصوص کنار زدن حفاظ جعبه هستند را فعال میکند . اما در حین کار ناگهان همه چیز متوقف می شود . کریتوس یک مورد را نادیده گرفته بود. زنجیر های که توسط مجسمه ها بالا کشیده می شوند در طبقات پایینی توسط 3 مجسمه ی judges of the Underworld نگه شده اند کریتوس با آسانسوری که فعال شده به سمت پایین حرکت می کند تا در ورودی ای تاریک قرار می گیرد . با گذر از ورودی ، خود را درون میدانی بزرگ می بیند . ناگهان صدایی آشنا از پشت سرش به گوش می رسد : Bravo”  ، Bravo ، قهرمان ما رسید . فرزند حرامزاده ی زئوس را تشویق کنید . درست به موقع رسیدی ، برای انجام آخرین کار عمرت”

کریتوس : “هرا”

هرا در حالی که مست است می گوید : “خیلی آشفته به نظر میرسی ، گمان کنم هنوز منتظر کشتن شوهر من هستی ؟!”

کریتوس : “تو می دانی که من به دنبال انتقام از زئوس هستم”

هرا : “نمی توانم بگم بابت این سرزنشت می کنم ، ولی از وقتی پسرم ، اریز را کشتی ، ترس تمام وجود او را فرا گرفت”

کریتوس : “وقتی او مُرده باشد ، ترسش برایش مهم نخواهد بود”

هرا : “من به مناسبت آن زمان شراب خواهم نوشید !”

کریتوس : “هرا ، من به دنبال بچه ای به نام پاندورا می گردم”

هرا : “پاندورا ؟ فرزند بیچاره ی پسرم هفئستوس ؟ خب ، ما نمی توانیم به تو اجازه ی این کار را بدهیم . نابودش کنید”

ناگهان از انتهای ورودی صدای قدم های سنگینی شنیده می شود و سپس از پس تاریکی بدن عظیم هرکول ، مقابل کریتوس ظاهر می شود .

Hercules
Hercules

هرکول : “سلام برادر”

کریتوس : “این جنگ بین ما نیست ، هرکول”

هرکول : “چطور نیست ؟ تو همیشه مورد علاقه ی زئوس بودی !”

کریتوس : “هوای المپ بر طرز تفکرت اثر گذاشته برادر ، زئوس هیچ علایقی ندارد”

هرکول : “در موردش فکر کن ، برادر . زمانی که من اصطبل Augean را تمیز می کردم او تو را برای کشتن اریز برگزید . متقاعد نشدی ؟ این یکی چطور است ؟! وقتی تو بر تخت خدای جنگ تکیه زدی ، آنها مرا به دنبال پیدا کردن یک سیب فرستادند که به آن “labours” می گفتند (همون خان های هرکول منظورشه) . ها ! شاید او به من اجازه داد تا Nemean Lion را از بین ببرم ، اما در عوض او نام تو را میان مردم پر آوازه ساخت . جنگجوی درنده . قاتلی که قهرمان شد . انسانی که خدا شد . اما اینبار ، برادر … اینبار ، تو را نابود خواهم کرد . و از آن به عنوان 13 ـمین و آخرین خان خود یاد خواهم کرد . بزودی من خدای جنگ و مدعی تاج و تخت خود خواهم شد”

کریتوس : “مانند المپ نشینان بلند پروازی می کنی . اما دوران حکومت آنها رو به پایان است ، هرکول”

هرکول : “خواهیم دید”

هرکول با یک پرش به سکوی بالای میدان رفته و تعدادی sentry را برای مبارزه با کریتوس می فرستد . کریتوس به راحتی همه ی آنها را کشته و هرکول را مجاب می کند تا خود به مبارزه با کریتوس بیایید . هر کول در حالی که دستکش های Nemean Cestus ـش را بر دست دارد وارد میدان می شود . در ابتدا سعی می کند با چند ضربه ی سهمگین کار کریتوس را تمام کند ولی کریتوس با عکس العملی مناسب از ضربات گریخته و هرکول را به طرف موانع اطراف میدان پرتاب می کند و با ضرباتی که به او وارد می آورد زره های هرکول را از بین می برد . سپس هرکول با ضربه ای محکم دستکش هایش را به زمین کوبیده و کریتوس را به انتهای میدان مبارزه پرتاب می کند . کریتوس به علت شدت ضربه ی هرکول ، با کمی سر گیجه و تلو تلو خوردن از جایش بلند می شود . هرکول را میبیند که رو به هرا قدرتش را به نمایش می گذارد . کریتوس از فرصت استفاده کرده و از پشت ضربه ای به هرکول وارد کرده و او را به در ورودی می کوباند سپس دستکش های او را درآورده و بر دستان خود می کند . هرکول که بی سلاح مانده سعی می کند با حرکات سریع خود کریتوس را غافلگیر کرده و با گرفتن او کمرش را بشکند ولی کریتوس مقاومت کرده و با ضرباتی محکم بر صورت هرکول او را به گوشه ای پرتاب می کند . هرکول از موانع کنار میدان استفاده کرده و آنها را به طرف کریتوس پرتاب می کند . کریتوس جاخالی می دهد ولی هرکول با ضربه ای سریع کریتوس را به طرف انتهای میدان پرت می کند . هرکول لبه ی دیگر میدان را گرفته و سعی در بلند کردن آن دارد تا با ایجاد شیب بیشتر سقوط کریتوس را تسریع بخشد . کریتوس با زحمت خود را بالا کشیده و به سرعت به طرف هرکول می دود ، سپس با یک پرش ضربه ای محکم توسط دستکش هایش به لبه ی سنگی میدان که در دست های هرکول است وارد کرده و باعث می شود هرکول در زیر سنگ گیر کند . سپس با وارد کردن ضربات متوالی صورتش را متلاشی کرده و به زندگی او پایان می دهد . اما به دلیل شدت ضربات وارده کف میدان سوراخ شده و هر دو داخل مجرای آب طبقه ی زیرین می افتند . کریتوس در آب شنا کرده و خود را به خشکی می رساند . در ادامه راه کریتوس به پلی تخریب شده می رسد . تا میانه ی راه پیش می رود ولی موفق به عبور از بخش آخر پل نمی شود به همین دلیل از طرف دیگر پل حرکت کرده و به تالار افرودایتی می رسد . افرودایتی از کریتوس می خواهد تا با او همبستر شود زیرا سالیان زیادی گذشته مه مردی در تالار او نبوده . بعد از آن کریتوس به سمت دروازه ی Hyperion در کنار تالار او می رود و پس از عبور از آن به محلی که هفئستوس در آنجا بود می رسد .

هفئستوس : “افرودایتی ؟ می دانستم که برمیگردی … کریتوس ؟! به من بگو ، آیا افرودایتی قلب خدای جنگ دیگری را هم فتح کرد ؟” (اشاره به رقابت اریز و هفئستوس برای افرودایتی)

کریتوس : “این سوالی است که باید خودت از همسرت بپرسی ، من به دنبال راه Labyrinth می گردم”

هفئستوس : “فکر کنم به دنبال شعله ی المپیوس هستی . چه چیزی باعث می شود که بخواهی … نه ! از او دوری کن ! از پاندورا دوری کن , کریتوس ! تو تنها دلیلی هستی که او اکنون در Labyrinth است ! تو تنها دلیلی هستی که اکنون من در این جهنم زندگی می کنم”

کریتوس : “من هیچ اشتباهی در مورد تو مرتکب نشده ام ، هفئستوس”

هفئستوس : “آه ، اما تو آن را در اختیار گرفتی اسپارتان ؛ تو جعبه را باز کردی”

کریتوس : “من فقط کاری که باید انجام می شد را انجام دادم”

هفئستوس  در اینجا  صحبت‌های جالبی می کند : “تو متوجه نیستی . شر و پلیدی جنگ بزرگ به راحتی قابل محصور شدن نبود . من جعبه را دارای قدرتی فراتر از قدرت خدایان ساختم . با شعله ی المپیوس ، فلز خام کم کم شکل گرفت و فهمیدم که امن ترین جا برای محافظت از آن شعله ی المپیوس است . برای آن قفلی در نظر گرفتم . تنها چیزی که باقی مانده بود یک کلید بود . راهی برای باز کردن جعبه . کلیدی که زندگی و حیات داشت خلق کردم . پاندورا . یک بچه . زنده یا مرده ، من او را با عشق بزرگ کردم ، اسپارتان و او مرا مثل یک پدر دوست داشت . وقتی که زئوس سراغ جعبه آمد من پاندورا را مخفی کردم . من به او گفتم تا جعبه را بر پشت کرونوس قرار دهد زیرا آنجا امن ترین جای ممکن است . به هر حال , چه کسی می توانست گزینه ای بهتر از یک تایتان باشد ؟ من دروغ گفتم و اینکار را فقط برای نجات فرزندم انجام دادم . مطمئناً می توانی درک کنی . اما تو توانستی به جعبه دسترسی پیدا کرده و آن را باز کنی و این غلط بودن حرف مرا ثابت کرد . زئوس آنقدر مرا شکنجه کرد تا به حقیقت در مورد پاندورای عزیزم اعتراف کردم . زئوس او را از من گرفت و مرا در تنهایی و عذاب خود رها کرد . تو متوجه نیستی ؟! اگر او را به سمت شعله ببری …”

کریتوس حرفش را قطع کرده و می گوید : “می فهمم ، خدای آهنگر . اما من از هیچ چیزی برای نابودی زئوس نمی گذرم”

هفئستوس با زیرکی می گوید : “اما اگر تو … حق با تو است اسپارتان . اگر این به معنای مرگ زئوس باشد ، خوشحال می شوم تا به تو کمک کنم . شاید . بله ، بله البته . ما به سنگ omphalos نیاز داریم تا به وسیله ی آن یک سلاح بسازیم”

کریتوس : “من سلاح دارم”

هفئستوس : “آه … اما نه مثل این . این سلاح ها به تو پاداشی خواهند داد که استحقاقش را داری . این سنگ در اعماق تارتاروس است . آن را برایم بیاور تا به تو کمک کنم”

Cronos

 سپس دروازه ی تارتاروس را برای کریتوس گشوده تا او راهی یافتن سنگ شود . کریتوس در حالی که در تارتاروس به دنبال آن سنگ می گردد با دست قطع شده ی گایا روبرو می شود . در حالیکه کریتوس بر روی دست گایا قرار دارد تکان های شدیدی را احساس می کند . کرونوس دست گایا را بلند کرده و آن را مقابل خود می گیرد .

کرونوس : “قاتل گایا وارد آرامگاه من شده ؟!”

کریتوس : “کرونوس !”

کرونوس : “من می دانم که تو بودی که او را کُشتی ، اسپارتان . چه کسی جز تو می تواند این کار را بکند ؟! عذابی که اکنون گرفتار آن هستم به خاطر تو است . بعد از آنکه تو جعبه را از معبد خارج کردی ، زئوس به خاطر ترسی که وجودش را فرا گرفته بود مرا به تارتاروس تبعید کرد”

کریتوس : “خود ایزدان وظیفه ی کشتن اریز را به دوش من نهادند”

کرونوس : “تو اریز را به خاطر انتقامت کشتی . اما اکنون ، تو را قصاص خواهم کرد ، اسپارتان . تو مرگ آرام و راحتی نخواهی داشت”

کرونوس ، کریتوس را در میان انگشتانش گرفته و سعی در از بین بردن او را دارد . کریتوس با یک ضربه انگشت کرونوس را پس زده و با کمک سر هلیوس باعث کوری موقت کرونوس می شود . سپس خود را به روی یکی از دستان کرونوس می رساند کرونوس ابتدا سعی دارد با کوباندن دست دیگرش ، بر روی دستی که کریتوس بر روی آن قرار دارد ، او را از بین ببرد ولی کریتوس از فرصت استفاده کرده و یکی از ناخن های او را از جا در می آورد سپس بر روی دستان کرونوس رفته و خود را به شکم او می رساند . کرونوس او را گرفته و به طرف دهانش می برد . کریتوس خود را به داخل دهان او انداخته و به طرف داخل شکمش پیش می رود . بعد از یافتن سنگ مخصوصی که هفئستوس از او درخواست کرده بود به کمک BOO  شکم کرونوس را دریده و بیرون می پرد . کرونوس که در درد به خود می پیچد و روده هایش را با دست گرفته دیگر توان مقاومت ندارد . کریتوس بر روی شکم او رفته و با کمک Nemean Cestus قفل نگهدارنده ی معبد پشت کرونوس را شکسته و با ضربه ای آن را بر فک کرونوس فرو می کند . کرونوس در حالی که غرق خون شده به کریتوس التماس می کند تا او را نکشد . کریتوس آرام به سمت بالای سر او رفته و با فرو کردن BOO بر سر کرونوس به زندگی اش خاتمه می دهد . کرونوس بر پهنای تارتاروس فرود آمده و کریتوس توسط شکاف ایجاد شده خود را به هفئستوس می رساند .

کریتوس در حالی که بسیار عصبانی است به هفئستوس می گوید تو مرا به سوی مرگ فرستادی . هفئستوس موضوع را عوض کرده و سنگ را طلب می کند . کریتوس سنگ را به طرف او پرتاب کرده و هفئستوس با گرفتن سنگ کار ساخت سلاح (Nemesis Whip) را تمام می کند . اما سلاح صرفاً بهانه ای برای نابودی کریتوس و مانع شدن از رسیدن او به پاندورا است . هفئستوس سلاح را به کریتوس داده و با فریبی سعی می کند با برق کریتوس را از بین ببرد . کریتوس مقاومت کرده و با فعال کردن پلتفرم مقابل هفئستوس به کمک همان سلاح ها او را می کشد . سپس به تالار افرودایتی باز گشته و از آنجا خود را به پل از بین رفته می رساند . با کمک سلاح های جدید پل را فعال کرده و به مسیرش به طرف باغ هرا ادامه می دهد .

بعد از رسیدن به باغ هرا را دیده که جامش را به گوشه ای پرت کرده و رو به او می گوید : تو ! من به او گفتم که تو را بکشد . من به او گفتم همان روزی که به دنیا آمدی تو را بکشد . اما او اینکار را نکرد . همسر احمق من دلش به حالت سوخت و حالا ببین تو چه به بار آورده ای . به اینها نگاه کن ! به اینها نگاه کن ! اینها به خاطر تو در حال مُردن اند . همه چیز به خاطر تو در حال مُردن است . خورشید از بین رفته . اقیانوس تمام خشکی ها را دربرگرفته . هر بازمانده ای به بیماری مبتلا شده .

hera

سپس به گل های باغش اشاره کرده و ادامه می دهد : “من هر کاری از دستم سااخته بود برای زنده نگه داشتنشان انجام دادم . اما تو …همه ی اینها به خاطر کشتار بی رحمانه ی خدایان توسط تو است”

کریتوس هرا را در حالی که برای زدن او نزدیک می شود گرفته و به گوشه ای پرتاب می کند . هرا در حالی که به ستونی تکیه داده ، ادامه می دهد : “تو فکر می کنی این باغ حفاظت شده نیست ؟ قدرت بدنی تو ممکن است از هرکول بهتر باشد ، اما عقل ساده ی تو هرگز راه خروج از اینجا را پیدا نخواهد کرد . در حالیکه در اینجا مانند یک پیرمرد شده ای ،  مشتاقانه منتظر دیدن مرگ تو در اینجا خواهم بود”

سپس هرا رفته و کریتوس به راهش برای پیدا کردن راه خروج از باغ ادامه می دهد . ابتدا در راهش جام هرا را بر می دارد ، سپس بعد از مبارزه با تعدادی از دشمنان با قرار دادن ستونی برای جاری شدن آب در داخل جام های بزرگی که در باغ بود موفق به پیدا کردن روش حل پازل داخل باغ می شود . هرا با دیدن این موضوع دوباره باز گشته و رو به کریتوس می گوید : “تو … نادان … فانی … چطور جرئت میکنی ما را به چالش بکشی ؟”

کریتوس بی توجه به هرا قصد عبور کردن از او را دارد که هرا به سوی او رفته و با کوبیدن مشت بر سینه ی کریتوس می گوید : “تو فکر کردی میتوانی فرار کنی ؟ کار ما هنوز تمام نشده !”

کریتوس او را گرفته و باز به گوشه ای پرتاب می کند . تاج هرا بر اثر زمین خوردن می شکند . هرا که از این موضوع بسیار ناراحت شده ادامه می دهد : “تو چکار کردی ؟ تو با من چکار کردی ؟ تو ترسویی . تو به هر چیزی دست بزنی نابود می شود . با فاحشه ی کوچکی که به او پاندورا می گویی موفق باشی !”

کریتوس با شنیدن این جمله بسیار عصبانی شده و بدون گفتن کوچک ترین کلمه ای به سوی هرا می رود و با یک دست هرا را بلند کرده و گردنش را می شکند و به زندگی او خاتمه می دهد . با کشته شدن هرا تمام گیاهان از بین می روند . کریتوس بدن هرا را داخل یکی از ظرف های باغ انداخته تا معما کامل شود . سپس به سرعت از پله کان باغ بالا رفته و بعد از عبور از مسیر زمرد روی جام هرا را از بین می برد . کریتوس به  Labyrinth بازگشته تا پاندورا را پیدا کند . کریتوس محل زندانی شدن پاندورا را دیده و برای یافتن راهی به سوی او حرکت می کند. در ادامه ی راه ، کریتوس بر روی یکی از جعبه های موجود در Labyrinth رفته که توسط عقرب هایی کوچک احاطه می شود. ناگهان Skorpius ملکه ی عقرب ها در مقابلش ظاهر می شود . او در ابتدا قصد دارد تا کریتوس را ببلعد ولی کریتوس از دهان او خارج شده و با حرکتی او را به زمین می کوبد سپس با از بین بردن محافظ های پای او ابتدا یکی از دندانهای نیشش را از جا می کند . سپس با رفتن بر پشت او با ضربه ای او را به سمت پایین می اندازد . در همین حین خود نیز به سمت او پریده و با ضربه ای توسط Nemean Cestus او را دوباره به جعبه کوبیده و با گرفتن دُمش ، آن را در کمر عقرب فرو می کند . سپس Skorpius منجمد شده و کریتوس با ضربه ای کار او را تمام می کند . کریتوس به سمت نیش باقی مانده از عقرب رفته و موفق به پیدا کردن Boreas Icestorm می شود . در همین حین صدایی از آتنا به گوش می رسد که به کریتوس می گوید BI کلید باز کردن Labyrinth می باشد . کریتوس با کمک BI به راهش ادامه داده تا به Deadalus می رسد . در ابتدا به دلیل قرار داشتن کریتوس در سایه Deadalus فکر می کند پسرش ایکاروس موفق شده و به آنجا رسیده است سپس با امید تمام می گوید که حال که او توانسته BI را بدست آورد تنها یک قدم دیگر تا حل کامل معما فاصله دارد او فقط باید Labyrinth را اسمبل کند . ناگهان کریتوس جلو آمده و تمام امید های Deadalus را از بین می برد . کریتوس بعد از فهمیدن روش حل معما با طنابی خود را به طرف دیگر آنجا رسانده و با استفاده از BI موفق می شود Labyrinth را اسمبل کند . کل مکعب ها دور قفس پاندورا جمع شده و دری برای ورود به آن باز می شود.

کریتوس از بعد از گذر از تله ها و دشمنان بسیاری که در آنجا بود موفق می شود خود را به پاندورا برساند . بعد از شکاندن قفل آنجا داخل رفته و پاندورا را از جایش بلند می کند . پاندورا به کریتوس توضیح می دهد که زئوس او را از صحبت کردن کریتوس منع کرده و تهدید به کشتن می کند . کریتوس به پاندروا کمک کرده تا از آنجا خارج شوند . در راه خروج از Labyrinth ، پاندورا چند بار در تله های مختلف اسیر می شود که با سرعت و قدرت کریتوس نجات می یابد ، تا اینکه هر دو موفق به خروج از Labyrinth می شوند در حین خروج پاندورا از قدرت امید برای کریتوس صحبت می کند ولی تنها جوابی که کریتوس به او می دهد این است که : “امید برای انسان های ضعیف است” و Deadalus را که اسیر بر زنجیرهایش کشته شده به عنوان نتیجه ی امید به او نشان می دهد . پاندورا به کریتوس توضیح می دهد که قدم آخر شکستن زنجیر تعادل و بالا کشیدن Labyrinth به سمت بالای المپ است . کریتوس نیز با یک سقوط خود را به آندرورلد و محل قرار گیری مجسمه های judges of the Underworld می رساند . سپس با کمک Nemean Cestus مجسمه ها را از کار انداخته و زنجیر تعادل را از پایه جدا می کند . در همین حین پاندورا از مجسمه اش که در آن نزدیکی بود به صورت هاله ای ظاهر شده و کریتوس را از حضور زئوس مطلع می کند . کریتوس وقت را تلف نکرده و با کمک آتشی که از مجسمه ایجاد شده به سمت Labyrinth پرواز می کند . در حین رسیدن صدای جیغ های پاندورا را می شنود که از او کمک می خواهد . کریتوس به Labyrinth رسیده و به سرعت خود را به محل پاندورا می رساند ولی در کمال تعجب آتنا را مشاهده می کند که پاندورا را در آغوش کشیده . حال که پاندورا در امان بود فقط یک مرحله دیگر باقی مانده بود . کریتوس باید به تالار بالای المپ باز می گشت و Labyrinth را به سمت بالا می کشید . کریتوس به سرعت خود را بر روی زنجیر رسانده و از ان بالا می رود . بعد از رسیدن به تالار بدون هیچ توقفی اهرم مربوط به جعبه را چرخانده و Labyrinth را به سمت بالا می کشد .بعد از اتمام کار پاندورا را از میان آوار بیرون آورده و او را در حالیکه به شعله خیره شده می بیند . پاندورا به سرعت به طرف شعله قدم برمیدارد ولی کریتوس که مانند دخترش با او اخت گرفته نمی خواهد به این زودی او را نیز از دست بدهد .

پاندورا به سرعت به سمت جعبه می دود . کریتوس دویده و دست او را گرفته و می گوید : “نه ، پاندورا !”

پاندورا : “تو میدانی من برای چه اینجا هستم ! تو من را به اینجا آوردی تا اینکار را انجام دهم !”

کریتوس : “من راه دیگری پیدا خواهم کرد”

پاندورا : “نه کریتوس ! هیچ راه دیگری وجود ندارد ! بگذار بروم”

کریتوس : “نه ، بچه !”

پاندورا : “من بچه نیستم ، داری به من صدمه میزنی”

پاندورا تقلا کرده و خود را از دست کریتوس جدا می کند . اما در حالی که به طرف جعبه می دود ، زئوس مقابل او ظاهر شده و پاندورا را از گردن گرفته و در اختیار خود می گیرد .

پاندورا فریاد میزند : “کریتوس کمکم کن”

کریتوس رو به زئوس می گوید : “او را روی زمین بگذار ، زئوس”

زئوس : “علاقه ات به این … این … چیز … تا حدی آزار دهنده شده ، پسرم”

کریتوس : “آن دختر ار رها کن ، زئوس”

زئوس : “این شئ ، این ساخته ی هفئستوس را با گوشت و خون خود ، اشتباه نگیر . اما به نظر می آید مرتکب این اشتباه شده ای ، اسپارتان . تلاش تو برای پاندورا ، تلاش حقیرانه ات برای جبران و بازگرداندن خانواده ی قربانی شده ات ، چیزی جز ویرانی کوه المپ در پی نداشته . به اطرافت نگاه کن . ببین چه کرده ای”

کریتوس : “من فقط چیزی را می بینم که برای نابودی اش آمده بودم”

زئوس : “ترحم من نسبت به تو بزرگترین اشتباهم بود ، کریتوس . همانطور که ترحم من نسبت به این موجود دلیلی بر مجموعه اشتباهات بزرگ من است”

کریتوس : “اینکار را با او نمی کنی”

زئوس : “این تمام کاری است که میشود با او کرد”

زئوس ، پاندورا را بلند کرده و قصد از بین بردن او را دارد . در همین حال کریتوس شمشیر هایش را کشیده و زئوس را تهدید کرده و می گوید پاندورا را زمین بگذارد . زئوس نیز پاندورا را به گوشه ای پرتاب کرده و مبارزه ی بین پدر و پسر آغاز می شود . هر دو به سوی هم دویده و با ضربه ای یکدیگر را به سمت ستون مقابلشان پرتاب می کنند . زئوس سعی دارد با قدرت رعد هایش کریتوس را از پای در آورد ولی کریتوس با تمام قوا و تجهیزاتش به او حمله کرده و زئوس را مغلوب می سازد . سپس به سمت زئوس دویده و با Blade of Exile او را به ستون مقابلش میخکوب کرده و با مشت بر سر و صورت او می کوبد . قدرت ضربات کریتوس به قدری بالاست که ستون خرد شده و بر روی زئوس می ریزد . در طرف دیگر پاندورا بلند شده و به سوی شعله می دود . کریتوس نیز با سرعت به سمت او دویده و مانع اش می شود

کریتوس : “پاندورا ، نه”

زئوس : ” متوقفش کن ، کریتوس ! اجازه نده داخل شعله برود”

پاندورا رو به کریتوس می گوید : “این چیزی است که باید انجام دهم ، خود تو هم میدانی ، خواهش می کنم”

زئوس : “ساکت شو”

پاندورا : “کریتوس ، تو میدانی که این تنها راه است”

زئوس : “به او گوش نکن ، کریتوس . برای یکبار هم که شده در زندگی رقت بارت ، مغلوب نشو. همانند خانواده ات او را نیز سرخورده نکن”

کریتوس با شنیدن این جمله به شدت عصبانی شده و علیرغم میل اش پاندورا را رها کرده و به سمت زئوس حمله ور می شود . در حالی که کریتوس از شدت خشم به صورت زئوس مشت می کوبد پاندورا شعله را از بین برده و انفجاری رخ می دهد .

بعد از انفجار کریتوس برخواسته و به سمت جعبه ی پاندورا می رود .

کریتوس به طرف جعبه رفته و زیر لب نام پاندورا را زمزمه می کند . سپس به سراغ جعبه رفته و می گوید : “قدرت لازم برای کشتن یک ایزد” .کریتوس در جعبه را باز می کند و آماده است تا به مانند دفعه ی قبل با گرفتن قدرتی برتر ، به مانند اریز ، زئوس را نیز نابود کند ولی تنها چیزی که مشاهده می کند یک جعبه ی خالی است . زئوس به او خندیده و می گوید : “خالی است ؟ بعد از این همه جست و جو ، بعد از این همه قربانی کردن ، تمام اینها با یک شکست خیره کننده به پایان رسید”

سپس زئوس غیب می شود . کریتوس که از اتفاقات اخیر و از دست دادن پاندورا بسیار خشمگین است از تالار خارج شده و به دنبال او به سوی محلی که اولین بار بعد از صعود به المپ پدرش را ملاقات کرد ، می رود. زئوس پشت به کریتوس می گوید : ” چقدر هرج و مرج … بعد از کشتن تو چقدر کار برای انجام دادن دارم”

کریتوس : “خودت را به من نشان بده پدر ، وقت آن رسیده تا این کار را تمام کنیم”

زئوس : “بله پسرم ، وقتش رسیده”

کریتوس و زئوس با هم به مبارزه می پردازند ولی چیزی از مبارزه ـشان نگذشته که ناگهان زمین به لرزه در می آید . در همین حین گایا سر می رسد . گایا میدان مبارزه ی پدر و پسر را در دست گرفته و می گوید : “اکنون سلطنت المپ به پایان خواهد رسید”

کریتوس با تعجب رو به گایا می گوید : “گایا ! تو زنده ای ؟!”

گایا : “دنیای من . به خاطر شماها غرق خون و خون ریزی شده است . من هرگز به دنبال کشتن تو نبودم ، اسپارتان . اما تو هیچ راه  دیگری برای من باقی نگذاشتی”

زئوس : “فرد برگزیده ی تو مایه ی شکست تو شد ، گایا . شاید باید شخص دیگری را انتخاب می کردی”

گایا : “کافی است ! پدر و پسر با هم خواهند مُرد”

گایا با دستانش میدان مبارزه را از بین می برد در همین حین ، زئوس و کریتوس هر دو به داخل بدن گایا می پرند . کریتوس رد خون زئوس را دنبال کرده و به قلب گایا می رسد . بعد از نابود کردن محافظ های قلب گایا ، کریتوس سعی در نابودی او دارد که ناگهان زئوس سر می رسد . زئوس با تمام حیله ها و قدرت هایش سعی در شکست دادن کریتوس دارد ولی موفق نمی شود . در کشمکشی بر سر Blade of Olympus کریتوس ، زئوس را به عقب رانده و به قلب گایا می کوباند . سپس Blade of Olympus را در اختیار گرفته و آن را در بدن زئوس و قلب گایا فرو می کند . ناگهان با انفجاری عظیم همه چیز به هم می ریزد . کریتوس به هوش آمده و از تکه های باقی مانده از بدن گایا عبور می کند . او خودش را بالای سر زئوس رسانده و با خارج کردن Blade of Olympus از بدن زئوس قصد ترک کردن آنجا را دارد که ناگهان جوهره ی خدایی زئوس از بدنش خارج شده و می گوید : “من تو را به ستوه می آورم ، پسرم”

سپس با صاعقه ای کریتوس را زمین گیر کرده و سلاح های او را از بین می برد . رو به کریتوس می گوید : “من تو را خلق کردم و پایانت نیز به دستان من رقم خواهد خورد . بگذار ترس در درونت رخنه کند , کریتوس”

 او ، کریتوس را با یک دست از گردن بلند کرده و سعی در کشتن او دارد . کریتوس هر چقدر تلاش می کند موفق به رهایی از دست او نمی شود . در همین حین در حالتی بین مرگ و زندگی وارد ضمیر ناخودآگاهش می شود

در آنجا صداهای مبهمی می شنود . زئوس : “هیچ چیز جز تاریکی در پیش رویت نیست ، کریتوس”

کریتوس جلو تر می رود تا ناگهان شهری آشنا را در حال آتش سوزی می بیند . ناگهان همسر و دخترش را مشاهده می کند .

کلایوپی : “مادر آن بیرون چه خبر است ؟ مردم ؟ آتش ؟”

لیساندرا : “هیس ، نزدیک من بمان ، کلایوپی”

کلایوپی : “مادر من می ترسم … آنها برای گرفتن ما به اینجا آمده اند ؟”

لیساندرا : “پدرت از ما محافظت خواهد کرد”

ناگهان صدای کریتوس شنیده می شود که به سربازانش دستور میدهد تا دهکده را بسوزانند . بعد از آن کریتوس بار دیگر صحنه ی دردناک قتل خانواده اش را به چشم میبیند . کریتوس که از درون زجر می کشد ، دستانش را بر سرش گذاشته و نمی خواهد دوباره آن صحنه ها را ببیند . ولی باز هم صدای خودش را می شنود : “همسرم ، دخترم … چطور ممکن است ؟ آنها در اسپارتا بودند  …. اریــــــــــــــــز”

کم کم خاطرات محو شده و کریتوس صدای آشنایی می شنود . صدای پاندورا در آنجا پیچیده و به کریتوس می گوید : “کریتوس ، بیا . من راه را به تو نشان می دهم . عجله کن . من می توانم کمکت کنم ، کریتوس”

 کریتوس به راهش ادامه داده تا به پاندورا می رسد . پاندورا به او می گوید : در تاریکی تنها آتش امید است که ما را از تاریکی می رهاند” سپس تبدیل به آتشی شده و در آتشدانی قرار می گیرد . کریتوس فانوسی را روشن کرده و به راهش ادامه می دهد .

در ادامه ی راه کریتوس دوباره به همسر و دخترش می رسد . لیساندرا به او می گوید : ” می توانی نور را ببینی . تو را عوض کرده است . وقت آن رسیده تا ترس هایت را از بین ببری . نور حقیقت را نشان می دهد . نیروی بخشش از درون ما برمی خیزد . برای بخشیده شدن ، ابتدا باید قدرت بخشیدن خود را بیابی”

بدین ترتیب کریتوس به همسر و دخترش پیوسته و با وجود نیروی امید به بخشش درونش ، بخشیده می شود . تصویر همسر و دخترش محو شده و او به راهش ادامه می دهد .

در ادامه ی ، کریتوس بار دیگر صحنه ی کشته شدن آتنا را می بیند . آتنا به او می گوید : “کریتوس ، ترس بود که زئوس را مجاب کرد تا پدرش کرونوس را بکشد ! (منظور قصد کشتن هست) همین ترس بود که جنگ بزرگ بین خدایان و تایتان ها را پدید آورد . همین ترس باعث شد تا زئوس مجاب شود تا تو را بکشد , پسر خودش را . زئوس از همین ترس استفاده کرده تا تو را در تاریکی قرار دهد . با تاریکی ها و شیاطین درونت مقابله کن”

سپس آتنا او را می بخشد و کریتوس موفق به ادامه دادن مسیرش می شود . پاندورا کریتوس را در ادامه ی مسیرش راهنمایی می کند . کریتوس به پرتگاهی که ابتدا در آنجا قصد خودکشی داشت می رسد . فانوسش را به پایین انداخته و مانند قبل خود را به پایین پرتگاه می اندازد .

 پس از سقوط کریتوس به داخل دریاچه از غرق در خون می افتد . در همین حین صدای تمام کسانی که از دم تیغ گذرانده را می شنود .

“کریتوس !

آن روز را به خاطر می آوری اسپارتان ؟

من به تو اجازه نمی دهم تا به او صدمه ای بزنی

با فاحشه ی کوچکی که به او پاندورا می گویی موفق باشی “

کریتوس در میان دریای خون مشعل را پیدا کرده و به راهش ادامه می دهد . کماکان همه ی صداها شنیده می شوند :

“تو نمی توانی تقدیرت را تغییر دهی ، ای فانی

من به تو همه چیز دادم

خواهش میکنم ، اینکار را نکن اسپارتان

تو دنبال چه چیزی آمده ای

بمیر ، اسپارتان

امروز شاید مرا شکست دهی ، اما در پایان ، کریتوس . اما در پایان این خود تو هستی که تسلیم خودت می شوی

شعله از داخل فانوس خارج شده و پاندورا راه را به کریتوس نشان می دهد . در همین حین صدای زئوس شنیده می شود .

زئوس : ” بمیر کریتوس . من تو را خلق کردم و پایانت نیز به دستان من رقم خواهد خورد”

پاندورا : “عجله کن”

زئوس : “چرا نمی میری ؟ بمیر ! در ترس به لرزه بیافت”

پاندورا : “کریتوس . از این طرف ، کریتوس”

زئوس : “ساکت باش”

پاندورا : “عجله کن ، کریتوس ! خواهش می کنم کریتوس . من برای آزادیم به تو نیاز دارم”

زئوس : “به او گوش نکن ، کریتوس . برای یکبار هم که شده در زندگی رقت بارت ، مغلوب نشو. همانند خانواده ات او را نیز سرخورده نکن”

پاندورا : “خوبه کریتوس . تو میدانی که این تنها راه است”

سرانجام کریتوس بار دیگر در مقابل جعبه ی پاندورا قرار می گیرد . پاندورا به او می گوید : “وقتی ترس در خدایان بر می خیزد ، امید من می تواند جایگزین آن شود”

 کریتوس بار دیگر جعبه را باز می کند ، ولی اینبار جعبه خالی نیست ! نیروی امید در بدن کریتوس جاری می شود .در این لحظه کریتوس ، حرفهای گذشته ی پاندورا را به خاطر می آورد : “امید چیزی است که ما را قوی می کند . این چیزی است که ما به خاطرش اینجا هستیم . این همان چیزی است که وقتی همه چیزمان از دست رفته ، به وسیله ی آن مبارزه می کنیم”

سپس به صحنه ی مبارزه باز گشته و دست زئوس را از دور گردنش باز می کند سپس با ضرباتی که براو وارد می کند ، مغلوبش کرده و جوهره ی خدایی زئوس به بدنش باز می گردد . کریتوس سلاح هایش را به گوشه ای پرتاب کرده و با دستان خالی به سمت زئوس می رود . سپس سر او را گرفته و با تمام وجود او را به مشت و لگد می بندد تا جایی که خون جلوی چشمانش را می گیرد . بعد از دست نگه داشتن از زدن زئوس ، او را غرق در خون و با صورتی از بین رفته می بیند در همین حین زنجیرهای دور دستش باز شده و برای همیشه از اسارت آزاد می گردد . زئوس کشته شده و تمام نیروی خدایی اش در آسمان پخش می شود . در همین حین آتنا ظاهر شده و رو به کریتوس می گوید : کارت را خوب انجام دادی کریتوس . سرانجام از اسارت المپ رها شدی و همه جا را با هرج و مرج پاک کردی . حال بشریت آماده ی دریافت پیام من است .

کریتوس در جواب می گوید : “به اطراف خودت نگاه کم آتنا . دنیا در حال نابودی است ! تو چه پیغامی می توانی برای آنها داشته باشی ؟”

آتنا : “اگر می خواهی می توانی بروی ، اما ابتدا باید قدرت درون جعبه را به من بدهی”

کریتوس : “جعبه خالی بود”

آتنا : “این درست نیست . من می توانم قدرتش را در چشمان تو مشاهده کنم . تو از قدرت من برای کشتن زئوس استفاده کردی . تو هنوز هم آن چیزی که در موردش سخن می گوییم را در اختیار داری . متوجه نیستی ؟ هنگامی که زئوس تمام نیروی شر و بدی را در اختیار گرفت و آنها را در جعبه ای محبوس کرد ، من از اتفاقی که قرار بود هنگام باز شدن جعبه به وقوع خواهد بپیوندد می ترسیدم . به این ترتیب ،  من قوی ترین سلاح در جهان را ، احضار کردم و آن را در جعبه ی دیگری قرار دادم”

کریتوس : “من به تو گفتم جعبه خالی بود . پاندورا بیهوده قربانی شد . او کشته شد فقط برای اینکه من می خواستم انتقامم را بگیرم”

آتنا : “تو اشتباه می کنی . تو از قدرت من برای کشتن زئوس استفاده کردی . من دیدم که تو چطور اینکار را انجام دادی … البته .  هنگامی که تو اولین جعبه را باز کردی نیروی شر و بدی را آزاد کردی . آنها به سوی خدایان نیز آمدند . آنها را آلوده کردند . آنها را عوض کردند . زئوس به اعماق تاریکی شر و بدی سقوط کرد . به همین دلیل وقتی اریز را کشتی او خشمگین شد و عقده ای او را در بر گفت . او توسط شیاطین تسخیر شد , ترس او را فرا گرفت . من فکر می کردم قدرتی که جعبه محبوس کرده ام هرگز آزاد نخواهد شد . در تمام این سالها من فکر می کردم تو برای کشتن اریز شر و پلیدی درون جعبه را بیرون کشیدی . اما اشتباه می کردم …. قدرتی که از درون این جعبه بیرون کشیدی متعلق به من است . قدرتی بدست آوردی که زئوس نمی توانست نابودش کند ، قدرتی بسیار بزرگ که برای غلبه بر ترس کافی بود . قدرتی که در بدن تو محبوس شده کریتوس , قدرت امید است . قدرتی که در درون تو به خاطر گناهان و خطاهای گذشته ات دفن شده بود . هنگامی که زئوس را کشتی ، اجازه دادی تا چیزی درون تو بیدار شود ، آن چیز چه بود , کریتوس ؟”

کریتوس در ذهنش دوباره به یاد حرفهای پاندورا می افتد : “امید چیزی است که ما را قوی می کند . این چیزی است که ما به خاطرش اینجا هستیم . این همان چیزی است که وقتی همه چیزمان از دست رفته ، به وسیله ی آن مبارزه می کنیم”

آتنا ادامه می دهد : “چه چیزی بود ، کریتوس ؟”

کریتوس : “تمام چیزی که به یاد می آورم ، چیزهاییست که از دست داده ام”

آتنا : “به همین دلیل باید قدرت را به من بدهی . من می دانم که این راه درستش است . جایی که قدرت به آن تعلق دارد . من به تو اعتماد کردم که کار درست را انجام بدهی ، کریتوس”

کریتوس : “نباید می کردی”

آتنا : “تو آن قدرت را به من مدیونی ، کریتوس”

کریتوس : “من هیچ دِینی به تو ندارم”

آتنا آشفته شده و با فریاد به کریتوس می گوید : “من تو را به خدایی رساندم . من تو را از خشم خدایان المپ در امان نگه داشتم . من باعث شدم تا بتوانی انتقامت از زئوس را بگیری”

کریتوس Blade of Olympus را در دست گرفته و رو به آتنا می گوید : “آتنا ، همه چیز تمام شده”

آتنا که اضطرابی وجودش را فرا گرفته با ترس می گوید : “تو دوباره می خواهی مرا بکشی ؟”

کریتوس : My vengeance ends NOW !

کریتوس شمشیر را بالا گرفته و آن را آماده می کند سپس با حرکتی آن را به هوا انداخته و شمشیر را از تیغه اش در دست می گیرد . سپس با تمام قدرت Blade of Olympus را در شکم خود فرو می کند . سپس تمام امید و نیروی درون کریتوس آزاد شده تا بر هرج و مرج دنیا غلبه کند . بعد از خارج شدن تمام قدرت ها ، کریتوس بر زانوهایش افتاده و چیزی به پایان عمرش باقی نمانده که آتنا به او نزدیک می شود . آتنا با عصبانیت به او می گوید : ای احمق ! چکار کردی ؟! نه ! آن متعلق به من بود . آنها نمی دانند که چگونه باید از آن استفاده کنند .

سپس با یک دست سر کریتوس را گرفته و با دست دیگر شمشیر را از بدن او بیرون می کشد و رو به کریتوس می گوید : نا امیدم کردی ، اسپارتان .

کریتوس نیشحندی تلخ به او میزند . آتنا رفته و کریتوس در خون خود بر روی زمین می افتد و نفس های آخرش را می کشد .

نویسنده: احسان باقری

نوشته های مشابه

‫22 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا