تاریخچه و داستان بازی ها

بیوگرافی Chris Redfield

قطعاً کریس ردفیلد یکی از شخصیت های محبوب و پرطرفدار در دنیای بازی می باشد ، که تاکنون در سری عناوین Resident Evil ایفای نقش کرده است. در عنوانهایی همچون RE Code: Veronica ، RE5 و … ، با وی ملاقات داشته ایم و تقریباً با شخصیت و برخی خصوصیات فردی وی آشنا هستیم. کریس در طول زندگی خود همیشه طالب خیر و صلاح دیگران بوده و همواره برای کمک به تهی دستان تمام تلاش خود را انجام داده است. او فردی است که فعالیت هایش ، داستان برخی از عناوین RE را تشکیل می دهد و یکی از مهمترین کارکترهای این سری به حساب می آید. در این مقاله نیز قصد داریم کمی بیش تر از گذشته شما را با اعمال و ماموریت های وی آشنا سازیم. امیدواریم تا آخر این مقاله ما را همراهی کنید. پیش از آن از شما دعوت میکنیم که اگر به تاریخچه و داستان بازی ها علاقه دارید این قسمت در سایت را مشاهده کنید.

اطلاعات ظاهری و کلی کریس ردفیلد

تاریخ تولد : 1973 میلادی

گروه خونی : O

قد : 181 سانتی متر

وزن : 98 کیلوگرم

نژاد : سفید پوست

رنگ مو و چشم : قهوه ای

شغل : در حال حاضر کارگر B.S.A.A.

وضعیت : زنده

صداپیشگان وی : Michael Filipowich – Joe Whyte – Roger Craig Smith

اوایل زندگی | Early Life

کریس ردفیلد در سال 1973 میلادی دیده به جهان گشود. او دارای یک خواهر کوچکتر به نام Claire Redfield می باشد. نکته ی جالب این است که از پدر و مادر این دو نفر هیچ اطلاعات و مدارکی موجود نیست و ناشناس هستند ، ولی شواهد نشان می دهند که کریس و کلر حلال زاده اند. کریس دوران کودکی تا سن 17 سالگی را در وضعیتی نسبتاً خوب گذراند. وی فعالیت های خود را در همان سن شروع کرد و ابتدا وارد سازمان نیروی هوایی ایالات متحده شد. اولین بار در آنجا خلبانی را آموخت و سپس در این سازمان به عنوان یک خلبان مشغول بکار شد. پس از گذشت مدتی ، نحوه ی استفاده با سلاح های گرم سبک و سنگین و برخی سلاح های سرد را آموخت و بعد از آن نیز شروع به فرا گرفتن برخی فعالیت های رزمی و دفاع شخصی کرد. اگر چه او یک سرباز جوان و در حین حال ماهر و چیره دست بود ، اما همیشه در تمرین ها با مافوق خود مبارزه می کرد و گاهی هم او را مغلوب خود می نمود. متاسفانه کریس در اجرا کردن دستورات آنها کمی دیر عمل می کرد و می توان گفت فرد تن پروری بود. نه تنها در کار ، بلکه در حل کردن مسائل زندگی روزمره ی خود نیز عاجز بود و در واقع استقلال فردی نداشت. سرانجام ، پس از آنکه برخی ماموریت های خود را ناقص به اتمام رساند ، در سن 23 یا 24 سالگی او را از آنجا بیرون راندند.

پس از ترک سازمان نیروی هوایی ، کشور آمریکا به وی فشار زیادی را وارد ساخت و پس از آن مجبور شد به شهر راکون مهاجرت کند ، جایی که یکی از دوستان خانوادگی قدیمی آنها یعنی بری بارتون ساکن بود. بعد از مدت کوتاهی بری بارتون به کریس پیشنهاد خوبی داد. وی از کریس خواست تا در سازمان نیروی انتظامی Special Tactics And Rescue Service به اختصار ( S.T.A.R.S. ) ، مشغول بکار شود و به او قول داد که در یکی از بهترین قسمت ها مستقر خواهد شد. کریس ابتدا درخواست او را نپذیرفت ، ولی سپس با اصرار بری ، در آنجا به عنوان یک مامور انتظامی درجه سه استخدام شد. واحدهای اصلی و مهم آنجا شامل پرسنل های نظامی با سابقه و کارکشته ای بودند که بصورت اختیاری کارهای و ماموریت هایی را انجام می دادند که در ازایه کارشان هیچ حقوقی دریافت نمی کردند. همچنین برخی نخبگان مهم در این بخش حضور داشتند که فعالیت های مربوط به پرونده های تروریسمی را پیگیری می کردند و اینگونه فعالیت ها را تا حد زیادی کاهش داده بودند. پس از تجزیه تحلیلی که کریس انجام داد ، متوجه شد که با ورود به این سازمان مهم می تواند استعدادها و فعالیت های خود را به همگان آشکار کند ، بنابراین پیشنهاد بری را پذیرفت و در سازمان استخدام گردید.

با توجه به اینکه بری بارتون در این گروه نفوذ زیادی داشت ، سرانجام کریس در یکی از بهترین قسمت ها مشغول بکار گشت. پس از مدت نسبتاً زیادی که به آن سازمان خدمت می کرد ، توسط رییس S.T.A.R.S. ( که علاقه ی زیادی به کریس و استعدادهایش داشت ) ، به تیم آلفا معرفی شد و بعد از تایید شدنش توسط مدیر آن تیم به همراه یکی از اعضای مهم سازمان که آلبرت وسکر نام داشت به تیم آلفا رفت. بعد از چند ماه فعالیت مستمر در آنجا و جلب توجه رییس تیم نسبت به خودش ، سرانجام به عنوان یکی از کاپیتان های مهم و با تجربه ی آنجا منصوب شد. البته او سختی های زیادی را تحمل کرد و ابتدا به عنوان یک کمک خلبان ساده و بی تجربه بود. ولی بعداً به درجات بالاتری ، حتی فراتر از یک خلبان و یا یک کاپیتان دست یافت. پس از اینکه استعدادهای او به تمامی کارکنان این تیم آشکار شد ، توسط رییس تیم مدتی به تیم براوو اعظام گشت. درست در همان جا و در روز اول ورود به تیم براوو بود که در یکی از بخش های آنجا ، با شریک زندگی آینده ی خود یعنی جیل ولنتاین ملاقات کرد. پس از گذشت مدت کوتاهی از این ملاقات مختصر ، این دو نفر با یکدیگر ازدواج کردند ( با ابهام ).

حادثه ی عمارت اسپنسر

,حادثه ی عمارت اسپنسر | The Mansion Incident,در جولای سال 1998 ، تیم آلفا عده ای از مامورین خود را به یکی از کوه های مجاور شهر راکون به نام Arklay فرستاد. علت فرستاده شدن افراد به این کوه ناپدید شدن برخی از کارکنان تیم براوو در نواحی مجاور آن بود. در این ماموریت ، افراد تیم آلفا سختی زیادی را تحمل کردند ؛ گاهی اوقات با پای پیاده و گاهی اوقات با هلی کوپتر در پی یافتن بقایای این افراد بودند. ابتدا آنها جسد یکی از خلبانان گروه به نام Kevin Dooley را پیدا کردند. مدتی گذشت و افراد تیم همچنان در حال یافتن اجساد بودند که ناگهان ، چند سگ وحشی به سوی یکی از اعضای تیم الفا به نام جوزف فراست حمله ور شدند. آنان به طور کامل جوزف را طعمه ی خود قرار دادند. جیل که شاهد و ناظر این حادثه بود ، شروع به تیراندازی به سوی سگ ها کرد. او به شدت شکه شده بود و بی اختیار به سمت آنها شلیک می کرد و اصلاً متوجه نبود که چه کاری می کند ، گلوله های اسلحه اش نیز در حال تمام شدن بود. ناگهان یکی از سگ ها که متوجه حضورش شد ، به طرف جیل حمله ور شد ، اما خوشبختانه پیش از آنکه سگ وحشی به جیل برسد و آنرا طعمه ی حریق کند ، کریس از راه رسید و پس از یک درگیری سخت با آن سگ ، به کمک چاقوی تیز و برنده ی خود ، حنجره ی آنرا درید و بقیه ی سگ ها را نیز از بین برد.

در این کش و قوس کریس زیخمی شد ولی توانست جیل ولنتاین را نجات دهد. پس از این حادثه که منجر به کشته شدن یکی از افراد تیم آلفا شد ، زنگ خطری از سوی قرارگاه به صدا در آمد و می بایست همه ی افراد در مکان مشخص شده حاضر می شدند. کریس هنگامی که قصد داشت جیل را از دست سگ ها نجات دهد ، از ناحیه ی بازو کمی زخمی شده بود ، اما به هیچ وجه به روی خود نمی آورد. از شانس بد آنها ، زمانی که این دو نفر قصد داشتند به سمت قرارگاه بروند ، سگ های دیگری نیز به سوی کریس و جیل حمله کردند ، از آنجایی که اسلحه ی کریس هم دیگر فشنگ نداشت ، تنها راهی که برای آنان مانده بود ، دویدن و فرار کردن از دست سگ های گرسنه ای بود که مدت ها در آن مکان سرد هیچ غذایی نصیبشان نشده بود و حاضر بودند برای خوردن تکه ی ای گوشت ، حتی سگ های زنده ی دیگر را بخورند. کریس و جیل تمام توان خود را مورد استفاده قرار دادند و به سمت هلی کوپتر دویدند تا سرانجام میانبری پبدا کردند و به هلی کوپتر رسیدند. اما خلبان هلی کوپتر نیز که براد ویکرز نام داشت ، با دیدن سگ ها فرار می کند. خوشبختانه آلبرت وسکر که او هم در این ماموریت شرکت کرده بود ، با دیدن سگ ها ، آنها را با اسلحه اش از پای در آورد و جیل و کریس را نجات داد. سپس آنها به عمارتی که در نزدیکی قرارگاه بود ، حرکت کردند ، بار دیگر نیز چند سگ وحشی به سوی آنان حمله ور شدند ، اما اینبار چهار افسر کار کشته که نگهبان عمارت و بسیار چهار شانه بودند ، سگ ها را با سلاح های قویشان از بین بردند. سپس آنان پا به عمارت شوم اسپنسر گذاشتند و در آنجا پناه گرفتند. خوشبختانه برخی دیگر از کارکنان تیم آلفا به طور اتفاقی به این عمارت آمده بودند تا در امان بمانند ولی از عواقب جبران ناپذیر آن خبر نداشتند.

جیل ، کریس و آلبرت از یکدیگر جدا شدند تا دوستان خود را پیدا کنند. عمارت بسیار بزرگ و دارای سه طبقه بود که این طبقات از طریق پله به یکدیگر راه داشت. نه تنها جیل که یک زن بود ، بلکه آلبرت و کریس هم بسیار ترسیده بودند و استرس زیادی به جو بدن آنها حاکم بود. نزدیک پله های طبقه ی دوم ، کریس با اولین موجود عجیب و غریب که به آنها زامبی می گویند ، رو به رو شد و به سختی آنرا نابود ساخت. او بسیار وحشت زده شده بود ، زیرا تاکنون با چنین موجودی رو به رو نشده بود ، ولی سعی می کرد به این احساس غلبه کند تا زنده بماند. همچنین کریس در آن عمارت دو تن از بازماندگان تیم براوو ، یعنی ربکا چمبرس و ریچارد آیکن را نیز مشاهده کرد که دیگر جان در بدن نداشتند. سپس او به طور تصادفی وارد غارهای زیر عمارت شد. در آنجا انریکو مارینی ، کاپیتان تیم براوو را مشاهده کرد که به شدت زخمی شده بود. کریس قبل از اینکه مردی ناشناس با استفاده از اسلحه اش انریکو را به قتل رساند ، پیش خود فکر کرد که شاید در میان اعضای تیم براوو خائنی وجود دارد که تمام کارکنان تیم را به طرز عجیبی از بین برده است ! سپس وی به راهش ادامه داد ، او آزمایشگاه زیر زمینی را کشف کرد که در آنجا ماده ی B.O.W ساخته می شد. همچنین پی برد که وسکر هم از محققان برجسته ای است که در ساخت ماده ی B.O.W نقش مهمی دارد. فرد ناشناسی که انریکو مارینی را به قتل رساند ، همین وسکر بود ، زیرا آلبرت می دانست که اگر کریس با مارینی هم کلام شود ، از واقعیت های بسیاری باخبر می شود که نباید بشود ! سپس وی بعد از مدتی وسکر را مشاهده کرد که در حال تولید ماده B.O.W بود. او با استفاده از این ماده ی خطرناک به راحتی می توانست دشمنان خود را نابود سازد. سپس کریس دل خود را به دریا زد و به سمت آلبرت رفت و ابتدا حال او را پرسید. پس از آن ، وسکر کریس را با موجودی خطرناک به نام تایرانت آشنا کرد. بعد از گفتگوی آنها با یکدیگر ، ناگهان تایرانتی به وجود آمد که بسیار وحشی و ظاهراً گرسنه بود که طبق شواهد ، آن تایرانت عظیم الجثه وسکر را می کشد ، سپس به طرز فجیهی به سمت کریس حمله ور می شود و او را ابتدا از جای خود می کند و سپس به زمین می کوبد.

همچنین ربکا نیز دارای جلیقه ی ضد گلوله بود و بر اثر اصابت شلیک اسلحه ی وسکر به شکمش و مشتی که تایرانت به او می زند و واژگونش کرد ، جان سالم به در برد. پس از مشاهده ی این صحنه ، کریس تمام ذهن خود را بر پیدا کردن جیل معطوف می کند ، چرا که می ترسید او نیز طعمه ی تایرانت های موجود در عمارت شود. وی متوجه شد که وسکر نادان که تمام این مدت همه را بازیچه ی دست خود کرده بود ، جیل را در سلولی حبس کرده است ، پس از آنکه کریس کلید اتاقی که جیل در آن بود را از جیب وسکر برداشت ، به سمت سلول رفت و جیل را نجات داد. سپس با یکدیگر به سوی پشت بام عمارت رفتند و منتظر براد ماندند ( براد یکی از اعضای گروه بود که اگر افراد تیم با او تماس برقرار می کردند می آمد و آنها را بر می گرداند. ) سپس ربکا که از دست تایرانت در حال فرار بود به پشت بام آمد و تایرانت نیز که در تعقیب وی بود به پشت بام عمارت راه یافت. بعد از مدت کوتاهی که هر سه آنها توجه تایرانت ها را به خود معطوف کرده بودند ، براد با هلی کوپترش از راه رسید و با یک موشک آن را نابود ساخت. سپس کریس ، جیل و ربکا سوار هلی کوپتر شدند و از آنجا گریختند. همچنین بری نیز که بعد از آنها به عمارت آمده بود ، توانست بوسیله ی هلی کوپتر و یا با استفاده از روش های دیگر از این عمارت نحص و تایرانت های آن فرار کرده بود. سپس عمارت اسپنسر با تمام B.O.W ها و مدارک و شواهد باقی مانده به علت واکنش های اشتباهی که در آزمایشگاه های زیر زمینی آن انجام شد ، منفجر و تبدیل به خاکستر شد ! هلی کوپتر نیز آنجا را به سوی شهر راکون ترک کرد. بعد از این وقایع هر سه ی آنها به بیمارستان عمومی شهر راکون رفتند و زخم های خود را معالجه کردند.

پس از کابوس | After The Nightmare

 

پس از آنکه دوره ی نقاهت آنها به پایان رسید ، باقی ماندگان S.T.A.R.S. سعی داشتند خبرهایی را برای ضدیت با شرکت آمبرلا به گوش مقامات برسانند. اما از آنجایی که این شرکت به رییس اداره ی پلیس شهر راکون ( RPD ) ، برایان آیرونز رشوه داده بود ، این شکایات و گزارشات به نتیجه ای نرسید. پس از این وقایع و حوادثی که اتفاقات افتاد ، بیشتر قسمتهای مهم شرکت آمبرلا مختل شد. در این میان ، آیرونز نیز سعی داشت با خرید برخی از محصولات شرکت ، از آن حمایت و پشتیبانی کند. همچنین وی به علت قرار گرفتن در معرض تهدید مقامات مهم کشور ، گروه S.T.A.R.S. را منحل نمود و به جای آن گروهی دیگر به نام S.W.A.T. را روی کار آورد. کریس در این مدت فشار بسیاری را حمل می کرد. از طرفی دوست داشت به ضدیت با شرکت آمبرلا بپردازد و از طرفی هم کاری در توانش نبود که انجام دهد. تیم S.W.A.T. کجا و کریس تنها کجا ؟!! جیل نیز در این مدت تمام سعیش را کرد تا از کار کریس جلوگیری کند ، اما کینه ای که وی از شرکت آمبرلا داشت ، فرا تر از این بود که با نصیحت همسرش از بین برود. وی ابتدا شروع به بررسی فعالیت های آمبرلا و جمع آوری مدارکی علیه این شرکت کرد. جیل که همانند گذشته نگران و پریشان بود و بیم داشت که شاید اتفاقی برای کریس بیفتد ، از دوست قدیمی وی ، یعنی بری بارتون نیز خواهش کرد تا در تحقیقات ، به کریس کمک کند و بری نیز پذیرفت. پس از اینکه برخی مدارک لازم علیه آمبرلا جمع آوری شده بود ، وی از طریق فکس پیامی را به سازمان RPD ارسال نمود و از آنها خواست تا اجازه دهند برای مدتی راکون را به قصد عزیمت در اروپا ترک کند ، اما اینکه قصد دارد به کجا و به چه مکانی برود را معلوم نکرد. او ابتدا به جیل و بری گفت ، که می خواهد به اروپا بروم تا به برخی از فعالیت های تروریسمی فیصله دهد ! آنان ابتدا قصد داشتند وی را از این کار نهی کنند ، زیرا می دانستند جانش در خطر می افتد ، ولی سپس با اصرارهای مکرر کریس برای رفتن به این سفر ، اجازه دادند تا برود. کریس ابتدا به تنهایی به اروپا رفت و جیل و بری در شهر ماندند. وی از همسر با وفای خود خواست تا مدتی را در راکون بماند و شواهد بیشتری را جمع آوری کند و جیل نیز پذیرفت. بری نیز پس آنکه خانواده ی خود را به مکانی مطمئن منتقل ساخت ، به اروپا نزد کریس رفت. همچنین کریس از این سفر هیچ صحبتی با کلر نکرد ، چرا که می ترسید جان او نیز در معرض خطر قرار بگیرد. اما این اجتناب به ضرر کلر تمام شد !

کلر دوست داشت جواب فکس کریس را پیدا کند و تلاشهایی نیز در این زمینه انجام داد. همچنین مدت زیادی را در شهر راکون ، حواشی مکان قدیمی که برادرش زندگی می کرد دنبال او گشت ، اما هیچ اثری از او نیافت ولی در عوض فکسی که سازمان RPD به عنوان جواب به کریس داده بود را یافت ، علت اینکه این جواب به آنجا آمده بود ، این بود که پلیس شهر راکون از محل زندگی جدید کریس بی خبر بود و در پرونده ی وی آدرس خانه ی جدید کریس درج نشده بود. سپس کلر در آن مکان به دنبال شواهدی در رابطه با G-virus گشت ، اما هیچ مدرکی در آنجا جای نمانده بود. همچنین اسنادی درباره ی اینکه مقر اصلی آمبرلا در پاریس می باشد ، نیز در آنجا بود و از از طرفی هم کلر می دانست که کریس دشمنی مفرطی با این شرکت دارد ، حدس زد که به آنجا رفته باشد. چندی بعد خواهر کوچک کریس به پاریس سفر کرد. وی در آنجا مدتی را به دنبال کریس در سازمان های مختلف پاریس که به ضدیت با آمبرلا می پرداختند ، گشت ، ولی هیچگونه اثری از او نیافت. پس از آنکه فکر کرد که شاید عاملان آمبرلا برادرش را با قتل رسانده باشند ، به خاطر انتقام گرفتن خون برادرش ، مخالف هایی را با این شرکت انجام داد ، مقامات مهم آمبرلا نیز وی را به جزیره ی راکفورت تبعید و در آنجا کلر را زندانی کردند.

جزیره ی راکفورت و آنتارکتیکا | Rockfort Island and Antarctica

” درست است !! وقت آن رسید ، حال ما مجبوریم به کار آمبرلا پایان دهیم !! “

کار شب و روز کریس در اروپا شده بود بررسی فعالیت های شرکت آمبرلا. ماموریتی که مدت ها انتظارش را می کشید ! لئون اس کندی ( شخصیت اصلی بازی RE4 ) نیز در بر اندازی این شرکت به کریس کمک های بسیاری کرد. لئون یکی از دوست های قدیمی کلر بود و آنها با یکدیگر از راکون فرار کرده بودند و پس از ماجرای زندانی شدن کلر ، کلر به طور مخفیانه ایمیلی را برای لئون فرستاد و از او خواست تا برادر خود را از وضعیتش با خبر کند تا برای نجاتش به راکفورت بیاید و لئون نیز به درستی این کار را انجام داد. این امر باعث شد تا کریس ماموریت مهم خود را نیمه کاره رها کند و برای نجات خواهرش به جزیره ی راکفورت برود. پس از آنکه وی به جزیره رسید ، از دیوارهای بیرونی جزیره بالا رفت و با رودریگو خووان راول رو به رو شد. رودریگو صحبت هایی را در رابطه با محلی که کلر در راکفورت استقامت داشت با کریس انجام داد. در همین حین بود که موجودی به نام گولپ وورم ، رودریگو را طعمه ی خود کرد و کریس نیز بعد از آنکه کمی با این موجود دست و پنجه نرم کرد و نقاط ضعف آنرا پیدا نمود ، آنرا از بین برد. جانور نیز پس از آنکه در حال مردن بود ، جسد رودریگو را از دهان خود به بیرون پرتاب کرد. کریس بسیار سردرگم شده بود ، از طرفی فکر می کرد که شاید کلر راکفورت ترک کرده باشد و از طرفی هم احتمال نمی داد که کلر از دست آن همه موجود عجیب و غریب و انسانهای وحشی گریخته باشد. به هر حال به جستجو در جزیره برای یافتن خواهرش پرداخت. او در جزیره با کاپیتان قدیمی خود یعنی آلبرت وسکر رو به رو شد. وی به طور کاملاً مرموزانه ای توانسته بود از عمارت و از آن همه زامبی های وحشی بگریزد. آلبرت اینبار مصمم تر از همیشه آمده بود تا انتقام خود را از کریس بگیرد. پس از آنکه آن دو کمی با یکدیگر مشاجره کردند ، آلبرت وسکر که پس از آن حوادث به یک زامبی تبدیل شده بود ، با استفاده قدرت فرا انسانی خود ضرباتی را به صورت و پهلوی کریس زد. پس از آنکه کریس قصد داشت او را به قتل رساند ، وسکر به کریس گفت که خواهرش کلر در آنتارکتیکا زندانی می باشد. این عمل نیز یکی دیگر از سیاست های شرکت آمبرلا بود.

سرانجام کریس برای پیدا کردن کلر به آنتارکتیکا رفت. وی خواهر خود را در ماکت عمارت اسپنسر که به عنوان یک نماد در آنتاکتیکا وجود داشت یافت. وسکر بار دیگر به آن مکان آمده بود تا آلکسیا آشفورد را پیدا کند و پس از آنکه ویروس T.Veronica را از وی گرفت ، او را بکشد. کلر و کریس نیز که مدت طولانی بود که یکدیگر را ندیده بودند ، اینبار بسیار احساساتی شده و کلر نیز که در این دنیا تنها کریس را به عنوان پشتیبان خود می دید ، برای مدتی وی را در آغوش گرفت. پس از مراسم مختصری که این خواهر و برادر با یکدیگر گرفتند ، کلر از کریس جدا شد تا یکی از اسیران آنجا که استیو بورنساید نام داشت را پیدا کند. در دوران اسارت ، کلر با وی آشنا شده بود و استیو کمک های زیادی به او کرده بود ، برای همین کلر قصد داشت دینش را نسبت به او ادا کند.
پس از جدا شدن کریس از کلر ، بار دیگر وی با آلبرت وسکر رو به رو شد. وی ابتدا به سمت آلکسیا رفت و با وی مبارزه کرد و از او خواست تا ویروس ورونیکا را به او بدهد و او نیز ویروس پرتاب کرد تا شیشه اش بشکند و روی زمین بریزد ، اما این کریس بود که از کار وی جلوگیری نمود و ویروس را هنگامی که به زمین نزدیک شد ، گرفت. وسکر نیز که دیگر می دانست دستش به ویروی نمی رسد مکان را ترک کرد.

پس از مرگ استیو بورنساید ، کریس سیستم خود تخریبی پایگاه را به کار انداخت و برای بار دیگر نیز با خواهرش رو به رو شد. آنها قصد داشتند از عمارت فرار کنند ، اما این الکسیا بود که اینبار مانع کار آنها شد. کریس و کلر قصد داشتند از سلاح لینیر لانچر برای نابودی الکسیا استفاده کنند ، اما از بخت بد آنها ، این وسیله ی لعنتی نیاز به شارژ داشت ! کریس از کلر خواست مدتی را منتظر بماند تا وی با آشفورد معاملاتی را انجام دهد ، بلکه بگزارد از آن مکان نحص و شوم بروند. کلر پیشنهاد کریس را نپذیرفت و علت آن را معلوم نکرد. آلکسیا نیز که متوجه شد کلر اجازه نمی دهد ، به سمت او حمله کرد. کریس برای نجات دادن خواهرش به وی شلیک کرد. آنها با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدند. بدن آشفورد پس از اصابت گلوله ، واکنش وحشتناکی را نشان داد. کلر بسیار ترسیده بود و از صحنه دور شد ولی کریس ماند تا با آشفورد که به یک موجود جهش یافته و عجیب و غریب تبدیل شده بود و هیچ شباهتی به یک انسان نداشت مقابله کند. در طول مبارزه ، ناگهان پیله هایی که از بدن آلکسیا سر باز کرده بود به چیزی تبدیل شد که شباهتی به بالهای پرنده داشت. پس از این واکنش ، آشفورد آماده ی پرواز شد. در طی این مدت لینیر لانچر نیز شارژ شده بود و دقیقاً در همان لحظه ای که آشفورد سعی می کرد پرواز کند و از دست کریس بگریزد ، کریس با یک شلیک به کار او پایان داد. وای که چه پایان شیرینی بود !

ستون ها و پایه های عمارت نیز در حال فرو ریختن بودند ، در همین حواشی که ساختمان به شدت می لرزید ، کریس به تعقیب وسکر پرداخته بود ، سرانجام وسکر نیز کلر را گروگان گرفت. این کار باعث شد تا بار دیگر کریس به دنبال وسکر برود. در آخر نیز کریس به او گفت اجازه بده کلر برود و پس از آن هر کار که می خواهی با من بکن ! وسکر که دید پیشنهادی خوبی است و از طرفی هم می تواند انتقام خود را از او بگیرد و ویروس را نیز از چنگ کریس در بیاورد ، پیشنهاد کریس را پذیرفت ، بنابراین کلر را رها کرد تا برود. کریس نیز به آرامی به کلر گفت تا نزدیک هواپیما منتظر او بماند تا بیاید. وسکر و کریس پس از مدتی تامل ، به مبارزه با یکدیگر پرداختند. وسکر با قدرت های غیر طبیعی و غیر انسانی که داشت ، کریس را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد. در طول مبارزه وسکر بارها خود را یک SuperHuman به اختصار ( موجودی برتر از انسان ) خطاب می کرد. سپس کریس نیز با بهره گیری از تیر آهنی که در بالای سقف عمارت بود وی را به دار آویخت. وسکر نیز در آخرین نفس هایی که داشت گفت: ” مطمئن باش بار دیگر من با شما ملاقات خواهم کرد .” کریس نیز آنجا را به قصد هواپیمایی که در آنجا کلر منتظر وی بود ، ترک نمود. هنگامی که کریس با استفاده از آسانسور از ساختمان فرار کرد ، طولی نکشید تا ساختمان منفجر شد و به طور کامل فرو و ریخت و تا چند متری محل حادثه را دود فرا گرفت. آنها نیز از طریق هواپیمای پر سرعت ، از آنجا فرار کردند و بار دیگر رویای فرو پاشیدن آمبرلا ذهن کریس را درگیر خود کرد.

پس از این حادثه کریس نزد جیل آمد. قبلاً فرار وی با بری بارتون از راکون صورت گرفته بود و مدتی بود در اروپا اقامت داشتند. پس از گذشت چند روز ، کریس به سمت نفوذ به ساختمان آمبرلا جیل را ترک نمود. جیل از قبل به او گفته بود که در پشت بام آن ساختمان چاقویی پنهان است و برای محافظت از خود آنرا بردار. جیل نیز بعد از کریس به آن ساختمان آمد و در پی یافتن وی بر آمد. این در حالی بود که همزمان با جیل ، کریس نیز دنبال او در ساختمان می گشت. هنگامی که آنها یکدیگر را یافتند ، دیگر مانند گذشته نبودند ، Anti-Umbrella بودن و کشتن B.O.W.T.F های این شرکت برای آنها مانند یک آرزوی دست یافتنی و شیرین بود. پس از پنج سال از واقعه ی راکفورت آنان بار دیگر قصد داشتند مدارکی را برای افشای فعلیت های نادرست آمبرلا جمع آوری کنند ، اما بیشتر اوقات به بن بست می رسیدند ، زیرا این شرکت اکثر مدارک گذشته ی خود را پنهان و یا از بین برده بود و تنها معدودی از اسناد ، مدارک و شواهد مهم در دسترس بود.

پایان آمبرلا | The End of Umbrella

” کابوس همینجا و در همین لحظه به پایان می رسد ! “

پنج سال گذشت ! در سال 2003 کریس و جیل همچنان ذهنشان بر روی از بین بردن آمبرلا معطوف بود و کاملاً زندگی شخصی خود را فراموش کرده بودند. آنها به پایگاه روسی کمپانی آمبرلا رفته بودند. اینبار قصد داشتند تا B.O.W های جدید این شرکت که در روسیه می زیستند را نیز نابود سازند. کریسو ج یل به تنهایی و به طور کاملاً ماهرانه ای به این مقر مهم نفوذ کردند و قصد داشتند همه B.O.W های آنجا ، چه جدید و چه قدیمی را با هم نابود سازند. آنها برای داخل شدن به این سازمان از تله های بسیاری گذشتند.

سرانجام ، بوسیله ی یکی از محققین مهم آنجا به نام سرگئی ولادیمیر ، با یکی از جدیدترین B.O.W ها که T-A.L.O.S نام داشت آشنا شدند. سرگئی بود که این B.O.W جدید را پدید آورده بود و به تنهایی آنرا خلق کرده بود. سپس آن دو نفر به حریم T-A.L.O.S وارد شدند ، این هیولای غول پیکر قصد داشت آنها را نابود کند ، ولی سرگئی با اعلام کردن به آن هیولا که این دو نفر همکار من هستند ، جان تازه ای به کریس و جیل بخشید. البته آنان قبل از اینکه فکر نبرد با این هیولا را داشته باشند نیز می دانستند که این B.O.W جدید در اولین حرکت کار آنها را خواهند ساخت ، ولی باز هم با این حال آنان به حریم آن وارد شدند و بخت یاریشان کرد.
متاسفانه آنها هیچ چاره ای جز مبارزه با این موجود را نداشتند ، زیرا هدف آنها از قبل تایین شده بود و می خواستند نسل این موجودات دست ساز را از روی زمین ریشه کن کنند. در آخر نیز کریس و جیل با اعتماد به نفس بالایی با آن مبارزه کردند و پس از مدت طولانی نبردی تنگاتنگ موفق شدند آنرا نابود سازند. در آخر کریس به کار آمبرلا پایان داد. ولی وی هنوز آرام نگرفته بود ، زیرا بر این باور بود که وسکر هنوز زنده است و بار دیگر بر خواهد گشت تا این شرکت را برپا کند ، اگرچه بسیاری از مشکلات آلبرت نیز گردن همین شرکت بود. پس از فرار آنها از مقر آمبرلا ، بار دیگر وسکر بازگشت ، تا انتقام خود را از سرگئی بگیرد.

پس از آمبرلا | After Umbrella

پس از فروپاشی کمپانی آمبرلا ، همچنان افراد و گروه های تروریستی وجود داشتند تا بار دیگر کمپانی آمبرلا را پایدار کنند ، به همین منظور کریس و جیل به سازمان Bioterrorism Security Assessment Alliance به اختصار ( B.S.A.A. ) پیوستند. این سازمان مدتی پس از فروپاشی آمبرلا در سال 2003 برای از بردن باقی B.O.W ها تاسیس شده بود. لازم به ذکر است که B.S.A.A. همان سازمانی است که کریس هم اکنون در آن مشغول بکار است. کریس و جیل به مکان های مختلف دنیا سفر کردند تا بلکه بتوانند از تعداد B.O.W های موجود در جهان بکاهند. در کنار این کار نیز ، آنها به دنبال وسکر نیز می گشتند. آنان ابتدا به آسیا ، سپس به ایالات متحده و بعد از آن نیز برای دستگیری و کشتن عده ای از قاچاقیان سلاح های بیولوژیکی به اروپا مسافرت کردند.

در سال 2006 آنها گزارش ها و مدارکی را از اوزول ای اسپنسر ( مؤسس کمپانی آمبرلا ) یافتند. به همین جهت به مکان زندگی وی نفوذ کردند و پس از مشاهده ی چند بادیگارد و محافظ مرده ، به پشت در اتاق وی رسیدند. آنان با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدند. پس از وارد شدن به اتاق شخصی او ، جسد اوزول را دیدند که تقریبا مانند لاشه ی یک سگ روی زمین افتاده بود. گویی با چاقو او را تکه تکه کرده بودند. حال آنان فهمیدند جانشان در خطر است ، ابتدا برای بیرون رفتن از آن خانه با چند نگهبان مبارزه کردند که بسیار پر قدرت و جثه ی بزرگی داشتند. کریس و جیل از طریق State Garden قصد داشتند به بیرون از خانه روند ، اما گودالی زیر قالیچه وجود داشت که آنها را به فاضلاب منتقل نمود و در این راه آنها بسیاری از تجهیزات خود را از دست دادند. حال آنان باید عقل خود را بکار می گرفتند تا از آن فاضلاب لعنتی و از دست آن همه نگهبان و گارد خلاص شوند. هنگامی که آنها از آخرین راهرو در املاک اسپنسر می گذشتند ، با جسد چند تن از گارد های اوزول مواجه شدند. زمانی که آنها خواستند آخرین در خانه را باز کنند و از آنجا بروند ، با در مخفی رو به رو شدند. وقتی جیل و کریس آن در را باز نمودند بار دیگر وسکر به استقبال آنها آمد. وسکر ، اسپنسر را به قتل رسانده بود و چند دقیقه زودتر از آنها وارد اتاق اوزول شده بود. طولی نکشید که کریس به سمت وسکر حجوم آورد. پس از مدت کوتاهی ، کریس و جیل توسط وسکر به طرز فجیهی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. قدرت های فرا انسانی و غیر طبیعی وسکر اجازه حرکت به آنها را نمی داد. آلبرت قصد داشت با یک ضربه به زندگی کریس پایان دهد ، اما اینبار جیل بود که به استقبال او آمد و کریس را از دست وسکر نجات داد و با وسکر از طریق پنجره به پایین ساختمان روی یک صخره افتادند. مامورین B.S.A.A. مدت 3 ماه تمام را دنبال جسد جیل گشتند ، اما هیچ ردی را از او نیافتند و سرانجام مراسم یادبودی برای وی برگزار نمودند. کریس در طی این مدت بسیار افسرده بود و مدام خود را سرزنش می کرد و بر این باور بود که جیل برای نجات جان او مرده است. مدت طولانی وی در سرگردانی به سر می برد. پس از گذشت سه سال از آن حادثه ی غم انگیز ، کریس می دانست دیگر یار زندگی خود ، کسی که در غم و شادی وی بوده است ، مرده ، اما همچنان از پیدا کردن وی دست نکشید و امید داشت که او را زنده می یابد.

واقعه ی دهکده ی کیجوجو و مرگ وسکر | Kijuju Incident and Wesker’s Death

” ایا این همه مبارزه ارزشش را داشت ، تنها برای اینکه در آینده ای بدون ترس زندگی کنم ؟! “

سه سال از فروپاشی آمبرلا و وقایع مربوط به آن گذشت … ، در سال 2009 ، کریس ردفیلد به یکی از فعال ترین و قابل احترام ترین عضو B.S.A.A. تبدیل شده بود. وی در تمام شاخه های سازمان و قسمت های آن حضور داشت و همواره در نود درصد ماموریت های مهم حضور پیدا می کرد. به طور کلی به یکی از اعضای با تجربه و موفق آن سازمان تبدیل شده بود. در ماه مارس همان سال ، کریس طی برخی از تحقیقات خود ، متوجه شد که قرار است برنامه ی جدیدی برای فعالیت B.O.W ها در Kijuju Automonous Zone به اختصار ( KAZ ) اجرا شود. کیجوجو دهکده ی کوچکی بود که در آفریقای جنوبی قرار داشت و کریس ماموریت پیدا کرد تا به آنجا برود و فروشنده B.O.W که شخصی به نام ریکاردو ایروینگ نام داشت را بازداشت کند. وی قرار بود این ماموریت سخت را با کمک برخی از اعضای سازمان و زنی به نام شوا آلومار انجام دهد. شوا زنی از اقوام آفریقایی است که نژاد وی اروپایی می باشد و در سال 1986 متولد شد. کریس و شوا هنگامی که به کیجوجو رسیدند ، ابتدا وارد قصابی که از قبل مشخص شده بود ، شدند و مختصات ماموریت ، نقشه ی آن جا ، تجهیزات و سلاح مورد نیاز خود را نیز از فردی به نام رینارد فیشر دریافت نمودند. آنها با توجه به مدارک موجود ، متوجه شدند که در بدن تمامی مردم کیجوجو ، انگل لاس پلاگس نفوذ کرده و به موجودات وحشتناکی به نام ماجینی تبدیل شده اند. سپس مشاهده کردند که فیشر توسط برخی از ماجینی ها به سلاخی کشیده شده است و کریس نیز خیلی سریع فهمید که آن موجودات در کمین وی و شوا هستند. ماجینی های عصبی ، به سمت کریس حمله کردند و خوشبختانه اینبار کریک مادیسون بود که با هلیکوپتر خود به داد آنها رسید. از بخت برگشته ی کریک ، هلی کوپترش توسط برخی از پرنده های عجیب و غریب که کیپپئو نام داشتند آسیب دید و سقوط کرد. شوا و کریس به سرعت خود را به سمت هلی کوپتر رساندند تا کریک را از دست پرندگان نجات دهند. قبل از آنکه به کریک برسند ، با تعدادی جنازه از افراد تیم آلفا ( زیر مجموعه ی B.S.A.A. ) مواجه گشتند که توسط نوع جدیدی از B.O.W ها از بین رفته بودند. هنگامی که آنان قصد داشتند به محل سقوط برسند ، کریس با شوا و دو تن از اعضای سازمان به نام های جاش استون و دیو جانسون به دام افتادند. این دو نفر بسیاری از خطرات مرگبار را در راستای این ماموریت پشت سر گذاشته و می توان به جرئت گفت که زنده ماندن آنها نوعی معجزه بوده است. کریس بوسیله آنها مدارکی بر ضد ایروینگ دریافت نمود. اما اینبار ایروینگ موفق می شود توسط زنی ناشناس از آنجا فرار کند. سرانجام کریس ، عکسی از یک زن ، با موهای بلوند ، در پوشه جاش استون مشاهده می کند و پس از مدتی تامل ، متوجه می شود که این عکس متعلق به جیل ولنتاین ، همسر خود می باشد. سرانجام کریس و شوا بار دیگر برای پیدا کردن ایروینگ به راه افتادند. کریس با مشاهده برخی از مدارکی که از ایروینگ به جا مانده بود ، متوجه شد که وی در یک پالایشگاه نفت پنهان شده است. آنها به پالایشگاه رفتند و ایروینگ نیز خیلی زود دو نوع از B.O.W ها را ، که پوپوکاریمو و ندوسو نام داشت را آزاد کرد تا آنان را از بین ببرند. کریس و شوا بعد از اینکه دو هیولا را از بین بردند ، از طریق تالابی به بیرون آمدند و اینبار با کمک کاپیتان استون به تعقیب ایروینگ پرداختند.

ایروینگ قصد داشت کریس را از بین ببرد ، اما شوا و جاش به کمک وی آمدند و نجاتش دادند و این عمل باعث شد تا بار دیگر ایروینگ از چنگ آنها بگریزد. در اخرین تلاش های ایروینگ برای از بین بردن آنها ، وی مجبور می شود به خود انگل پلاگا را تزریق کند تا بلکه از این راه بتواند از دست آن سه نفر خلاص شود. وی خیلی سریع به موجودی عظیم الجثه به نام کراتان تبدیل شد. سرانجام کریس و شوا موفق به کشتن آن هیولا شدند ، چندی قبل ازمرگ ایروینگ به کریس گفت که پاسخ سوال هایش را باید در غارها پیدا کند ! هنوز دلیل این حرف ایروینگ مشخص نیست !

پس از مرگ ایروینگ کریس به شوا گفت که ممکن است جیل زنده باشد ، بنابراین حالا او موظف است به دنبال وی بگردد. شوا نیز به کریس گفت هیچگاه تنهایت نخواهم گذاشت و مطمئن باش تا آخرین ثانیه ی جانم با تو خواهم بود ، شوا از طریق این راه ، وفاداری خود را نسبت به وی ثابت نمود. آنها مکانی کشف کردند که سراسر آنرا کپسول های گار فرا گرفته بود. در آنجا کامپیتری نیز وجود داشت که کریس بوسیله ی آن قصد داشت جستجو کند و عکس های دیگری از جیل پیدا کند ، او چهره ی جیل یادش نرفته بود ، اما در عکسی که جاش به او داد ، چهره ی همسرش بسیار تغییر کرده بود. سرانجام نوعی موجود جدید به نام U.8 به آنها حمله می کند و کریس و شوا نیز چاره ای جز مبارزه با آن را نداشتند. پس از مبارزه ی آن ها با آن موجود وحشی و وحشتناک ناگهان تصویر اکزلا گیونه بر روی مانیتور نمایان می شود. سپس آنها متوجه می شوند که مطمئناً وی حاوی اطلاعاتی از جیل است. شوا وی را می شناسد و سریعاً متوجه می شود که یکی از بنیان گزاران شرکت ترایسل می باشد و به کریس می گوید که او فردی دروغگو و بدجنس است. سپس اکزلا را در آزمایشگاهی که در نزدیکی آنجا بود ، مشاهده می کنند. پس از آن اکزلا با تزریق یک سرنگ به درون رگ خود به موجود وحشتناکی دیگر به نام آروبورس مکونو تبدیل می شود. طی درگیری کریس با آن موجود ، ناگهان دشمن دیرینه ی وی یعنی آلبرت وسکر وارد می شود و کریس متوجه می شود که راز و رمز های مشکوکی بین آن زن و آلبرت وجود دارد. کریس از وسکر می خواهد تا محل نگهداری جیل را به او بگوید ، اما وی از این کار اجتناب می کند و به او می گوید که به زودی خودت خواهی فهمید و در همین هنگام بود که جیل وارد می شود و نگاهی غضبناک به کریس می اندازد ، کریس از او می خواهد نزد شوا برود ، غافل از اینکه جیل دیگر همکار و یار وسکر می باشد. کپسولی که به سینه ی وی متصل بود او را وادار می نمود تا تحت الشعاع وسکر کار کند و در واقع این خواسته ی اصلی جیل نبود و از روی غریضه این کار را انجام می داد. سرانجام تمامی آنها با یکدیگر درگیر شده و کریس و شوا بوسیله ی آنها دستگیر می شوند. سپس وسکر به بیرون از آزمایشگاه می رود تا عذابی که کریس و شوا از طریق دستگاه های آنجا تحمل می کنند را مشاهده کند. او قبل از ترک کردن این مکان ، دستگاه های آنجا را فعال کرد ، تا به نحو احسن بتواند دردی را که کریس تحمل می کند را ، مشاهده کند.

لحظه که کریس از آزمایشگاه در حال فرار بود ، ماده تزریق شده به کپسول جیل که توسط وسکر انجام می شد ، به پایان می رسد و پس از مدتی جیل همانند گذشته هوشیاری خود را باز میگرداند. او دنبال کریس می گردد تا از او بخاطر تمام این حواشی عذرخواهی کند ، اما اینبار کریس در محل نیست و برای پیدا کردن وسکر به دنبال او رفته است. کریس بیش از پیش نگران بدست آوردن جیل بود و اینبار هر دوی آنها قصد داشتند یکدیگر را بیابند. جیل که بسیار باهوش بود ، با یک تلفن به کریس زنگ می زند و به او می گوید که برگرد و من به راحتی می توانم از پس وسکر بر آیم. گویا او نقطه ی ضعف آلبرت را می دانست. کریس نیز بار دیگر نزد جیل باز می گردد.

اکزلا و وسکر نزد یکدیگر می آیند و اینبار اکزلا حاوی ویروس بسیار قوی و مخرب اوروبوروس می باشد که هر دو آناه قصد دارند به خود تزربق کنند ، هر چند اکزلا از قبل به یک هیولا تبدیل شده بود ، ولی اینبار نیز قصد داشت ویروس دیگری را به خود تزریق کند. حال کریس و شوا برای پیدا کردن وسکر به راه می افتند ، اما اینبار جیل دنبال آنها نرفت. آنها وسکر را پیدا کرده و وی را تا یک کشتی که قصد دارد بوسیله ی آن با اکزلا فرار کند ، تعقیب می کنند. جیل که از قبل حاوی ویروس PG67A/A بود ، آنرا به کریس می دهد تا در اسرع وقت به وسکر تزریق کند. این ویروس ، ویروس بسیار خطرناکی بود که اگر به کسی تزریق می شد ، آن شخص دیوانه وار به این طرف و آن طرف می رفت ، گویا روانی شده است. پس از نبردی که کریس و شوا با آلبرت انجام می دهند ، سرانجام موفق می شوند تا آن ویروس را به سینه ی وسکر تزریق کنند. اینم عمل آنها باعث می شود تا وسکر دیوانه شود از آنجا بوسیله ی یک بالون فرار کند ، حال کریس و شوا بسیار مسئولیت پذیر تز و مصمم تر از گذشته به دنبال آن گرگ گشنه می روند تا او را پیدا نمایند و به کارش پایان دهند ، گویا اینبار ، وی را در یک قدمی خود می دیدند. آنها می توانستند از ضعفی که وسکر دارد ، استفاده کنند ، تا آسانتر از گذشته وی را نابود و مغلوب خود کنند. کریس و شوا ، مسیر بالون وسکر رادر هنگام پروازش منحرف می کنند و به سمت اتاق های باری کشتی می فرستند. .آلبرت نیز از فرصت مناسبی که گیرش آمده بود استفاده می کند و شوا را با لگد محکمی به پایین گودال می فرستد. کریس به ظاهر در حال تماشای این صحنه است ، اما ذهن او در حال مجسم تصاویری از جیل می باشد که چگونه در املاک اسپنسر او را از دست داد ، خشم او نیز نسبت به کریس با توجه به افکارش فروکش می کند. کریس به سمت شوا رفته و دست اورا می گیرد تا درون گودال نیفتد ، زیرا هنگامی که وسکر وی را به سمت گودال حل داد ، او دست خود را به جایی گیر داد تا سقوط نکند.

سپس کریس و شوا به سمت هواپیمایی که وسکر قصد داشت بوسیله ی آن پرواز کند ، می روند. وسکر با مشاهده ی آن دو نفر فرصت را مناسب می بیند تا آنان را نابود سازد ، اما شوا تیری را به صورت وی شلیک می کند و منجر می شود تا کنترل هواپیما از دست او خارج شود به ناحیه ای که نواحی مجاور آن پر از کوه های آتشفشان بود ، سقوط کند. وسکر بار دیگر به سمت آنها حمله می کند ، اما شرایط مناسب نیست و کریس و شوا وادار می شوند تا از او فاصله بگیرند. سنگ های زمین کم کم در حال جدا شدن هستند و آبین آنان فاصله می افتد. شوا به کریس می گوید که او می تواند به وسکر حمله کند ، این فرصت مناسبی بود تا شوا توجه کریس را نسبت به خود جلب نماید. شوا فریاد می زند که کریس کاری کند تا او به آن طرف آید ، به همین منظور کریس تخته سنگی بزرگی رابین دو زمین قرار می دهد و بوسیله ی آن شوا به آن طرف نزد کریس می آید. در همین هنگام بود که جیل به همراه جاش استون با هلی کوپتر در صحنه حاضر می شوند و نردبانی را به سمت زمین می فرستند تا آنها داخل هلی کوپتر شوند. شوا از نردبان بالا رفته اما کریس می ماند ، آنها ابتدا فکر کردند که کار کریس تمام است و در آتشفشان خواهد سوخت ، اما به طرز معجزه آسایی او به سمت نردبان می پرد و آخرین پله ی آن را با یک دست خود می گیرد. زمین بسیار سست شده بود و تقریبا تمام سنگ های های آن از هم وا شده بودند ، وسکر که همچنان بر روی زمین حضور داشت ، به داخل آتشفان می افتد و کریس نیز بوسیله ی یک RPG-7 که جیل به او داد ، وی را نابود می سازند و سرانجام او در آتشفشان می سوزد و به مواد مذاب تبدیل می شود.

هواپیما در حالیکه پرواز می کرد ، کریس رو به شوا و جیل کرد و به آنها گفت : آیا این همه سختی و مبارزه ارزش آینده ای بدون ترس را داشت ؟! در جواب وی : آری ، مطمئناً ارزش داشت !

ظاهر و لباس کریس | Appearance & Wardrobe

سازندگان سری بازی های RE ، کریس ردفیلد را همانند مردی خشن پدید آورده بودند. وی همیشه علاقه ی مفرطی به کار با چاقو داشت و معمولاً بدون پیراهن یا با پیراهن آستین کوتاه می گشت ، تا عضلاتش نمایان باشد. در اولین عناوین این سری ، کریس را در لباس رسمی کارکنان S.T.A.R.S. مشاهده کردیم ، وی یک پیراهن سبز به همراه جلیقه ی سبز رنگی به تن داشت. سمت چپ پایین جلیقه نیز قسمتی برای قرار دادن چاقو تعبیه شده بود. همچنین یک شلوار خاکستری به همراه تجهیزات کامل ماننند جای چاقو و زانو بند و … به پا کرده بود. این یونیفورم در هیچ یک از عناوین اولیه ی سری RE ، تغییری پیدا نکرد. لباس های کریس در عنوان RE2 نیز کاملا شبیه به یونیفورمی بود که نسخه ی اول به تن داشت ، تنها در پشت جلیقه ی وی یک تصویر بزرگ از یک فرشته و یک کتیبه بکار رفته بود. همچنین از آرنج بند نیز استفاده می نمود.

وی در عنوان RE Code-Veronica نیز لباسی بر تن داشت که متشکل از یک پیراهن سبز ، یک جلیقه ی سفید ، شلواری سفید و یک جفت چکمه ی سیاه بود. شایان ذکر است که نماد مخصوص سازمان S.T.A.R.S نیز با اندازه ای بزرگ در پشت جلیقه ی وی کار شده بود. همچنین این لباس در سناریو عنوان Resident Evil The Darkside Chronicles که Game of Obilivion نام داشت ، نیز دیده شده بود. در آخر نیز یک پیراهن سفید یک کت قهوه ای به تن می کند ، که به نظر می رسد پس از لباس اصلی وی ، این لباس فرعی او بوده باشد و در مواقعی که گویا لباس مخصوصش در دسترس نبوده ، این ست را می پوشیده است. همچنین در یکی ازدیگر سناریوهای عنوان Resident Evil The Darkside Chronicles که Umbrella’s End نام داشت ، وی لباس بسیار شیک و خاصی بر تن داشت. این ست شامل یک کت سفید ، دستکش های مشکی ، جلیقه ی سبز ، شلوار سفید و چکمه های مشکی بود که بر اولین بار بود کریس از آن استفاده می کرد. همچنین چاقوی غلاف دار نیز این بار به جای قرار گرفتن بر روی جلیقه ی آن به پای راست وی بسته شده بود و روی جلیقه ی آن یک رادیوی ترانزیستوری وجود داشت که گاهی اوقات در عنوان Darkside Chronicles از آن استفاده می کرد.

در عنوان RE5 ، کریس ایتدا ، با یک دست کت و شلوار سیاحتی آفریقایی دیده شد. پس از پیدا کردن رینارد فیشر در آنجا ، کریس آن کت و شلوار را عوض کرد و به جای آن لباسی کار و نظامی خود را پوشید. گاهی اوقات هم وی لباسی بر تن داشت که ترکیبی از لباس نظامی سازمان B.S.A.A. و لباس شخصی و استاندارد خود بود. یونیفورم رسمی سازمان نیز حاوی یک پیراهن سبز با لوگوی اصلی B.S.A.A. در هر دو آستین ، غلاف بزرگی برای چاقوی سنگین و بزرگ وی در پشت لباس ، رادیویی با هدست ، دستکش های سیاه ، یک چراغ که به کمربند آن متصل بود ، کامپیوتر کوچک و دستی ، جلد چرمی برای سلاح دستی اش ، زانو بند و کفش های سبز بود. در ادامه ی بازی ، بازیکن این اختیار را داشت تا وی را به تجهیزات متفرقه ای مانند جلیقه ی ضد تیز و … مجهز کند. همچنین در عنوانی به نام RE Revelations که برای کنسول دستی DS عرضه شد ، کریس همان یونیفرمی بر تن داشت که قبلاً در عنوان RE5 دیده شده بود.

کریس در اکثر مواقع از سلاح Samurai Edge استفاده می نمود. این سلاح ، سلاحی کمری بود که توسط شخصی به نام جوزف کندو طراحی شده بود و مدلی قبلی آن نیز 9mm Beretta بود. برای اولین بار این سلاح در فروشگاه اسلحه فروشی کاندو مورد دسترس عموم قرار گرفت که این فروشگاه به برادر جوزف ، یعنی رابرت تعلق داشت. سلاح SE به طور انحصاری برای کارگران سازمان S.T.A.R.S. تهیه و تولید شده بود و قطعاً جوزف نیز از رؤسای این سازمان پول زیادی را در ازای ساخت آن دریافت کرده بود. زمانی که کریس به جستجوی خواهرش در جزیره ی راکفورت پرداخت ، از سلاح دیگری به نام Glock 17 استفاده می کرد. شایان ذکر است هنگامی که وی به عضویت سازمان B.S.A.A. در آمد ، از سلاح فوق العاده تری به نام Beretta 92F/FS استفاده می کرد و چاقوی بزرگی که غلاف آن روی پایه راستش قرار داشت به عنوان سلاح ثانویه ی کریس شناخته می شد.

اخلاق و خصوصیات شخصی کریس ردفیلد

کریس در بیشتر دوران زندگی خود ، بین دوستان و خانواده اش به عنوان یک حفاظت کننده شناخته می شد. او خواهر کوچکتری داشت که همیشه باید از او حفاظت می کرد ، زیرا از بچگی ، آنها پدر و مادر خود ر از دست داده بودند. همچنین او در طول زندگی گوهر بارش همیشه از مظلومان و کسانی که مراقب نداشتند ، حفاظت می نمود. کریس دوست قدیمی به نام بری بارتون داشت ، که او به خانواده و آنها بسیار نزدیک بود و در گذشته رفت و آمد بسیاری با یکدیگر داشتند. بری کسی بود که باعث شد کریس را در سازمان قوی S.T.A.R.S. استخدام کنند. بعدها نیز وی را به خاطر مشکلاتی که داشت از آنجا بیرون کردند.

در طول مدتی که وی به سازمان S.T.A.R.S. و تیم آلفا خدمت می کرد ، به خوبی توانسته بود اعتماد کارکنان آنجا و رفقای خود را جلب نماید تا جایی که این اعتماد باعث شد با تنها عضو زن آن سازمان یعنی جیل ولنتاین ازدواج کند.

پس از حادثه ی عمارت اسپنسر ، کریس سعی کرد تا کمپانی بزرگ آمبرلا را نیز به زیر کشد. جمع آوری اطلاعات و مدارک علیه این شرکت و گرفتن انتقام خون برخی از رفقای خود ، تنها آرزوی وی در آن دوران بود. سپس کریس و جیل با کمک یکدیگر به مبارزه با این شرکت پرداختند و سرانجام تمام قسمت های این شرکت را مختل کردند.

لازم به ذکر است که کریس با آلبرت وسکر تا قبل از حادثه ی عمارت ، رابطه ی بسیار خوبی داشت اما پس از آن حادثه ی مرگبار رابطه ی آنها طوری به هم ریخت که آنها برای ریختن خون یکدیگر لحظه شماری می کردند و کینه ای که در دل آنها نسبت به هم بوجود آمده بود تنها با مرگ یکی از آن دو از بین می رفت و سرانجام این وسکر بود که قربانی این کینه ی بزرگ شد.

در کلام آخر باید گفت ، کریس شخص آرامی بود وبه ندرت از کسی کینه به دل داشت ، اما این آرامی و آسودگی تا زمانی بود که کسی برای او مشکل ایجاد نکند ، هنگامی که فردی مانع راه یا هدف او می شد ، کریس ، دیگر آن کریس آرام نبود و کاملا اختیار خود را از دست می داد و بی صبرانه برای مرگ آن فرد لحظه شماری می کرد.

کریس در رسانه های دیگر | Other Media

فیلمی با نام Resident Evil AfterLife به کارگردانی آقای Paul W.S Anderson در سپتامبر سال 2010 عرضه شد. در این فیلم بازیگر محبوب بیشتر ایرانی ها یعنی ونت ورث میلر ( مایکل اسکافیلد در سریال فرار از زندان ) نقش کریس ردفیلد را بازی کرد و به خوبی توانست از پس ایفای نقش وی بر آید. لازم به ذکر است که خواهر کریس یعنی کلر ردفیلد نیز در این فیلم حضور داشت و نقش وی را نیز بازیگری به نام Ali Larter به عهده داشت.

کمپانی بازی سازی کپکام هم اکنون در حال تهیه عنوانی است به نام Marvel vs. Capcom Fate of Two World. در این عنوان ، برخی از شخصیت های سری بازی های RE منجمله آلبرت وسکر و کریس ردفیلد حصور دارند. حتماً برای اینکه بار دیگر مرگ وسکر را ببینید در ماه فوریه سال 2011 این عنوان را تهیه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا