مقاله های ویژه

معرفی شخصیت‌های سری Disgaea

مدتی است که هیچ شماره جدید از سری بسیار محبوب Disgaea منتشر نشده است، حتی به تاریخ انتشار یک نسخه دیگر از این عنوان نیز نزدیک نمی‌شویم اما قصد داریم در این مقاله شما را با شخصیت‌های یکی از بهترین عناوین S-RPG که البته مفرح‌ترین آن‌ها نیز است آشتی دهیم. شخصیت‌های سری شیطانی Disgaea، عنوای که علارغم همه جذابیت و شماره‌های مختلفی که از آن در سرتاسر دنیا منتشر شده است در ایران کماکان ناشناخته مانده و جز معدود گیمرهای کهنه کار کسی با آن آشنا نیست. پس اگر دوست دارید با جذاب و البته احمق‌ترین شیاطین دنیا دوست و آشنا شوید با ما با خواندن این مقاله همراه باشید.

Laharl

لاهارل (Laharl) نام شخصیت اصلی اولین شماره از سری Disgaea است که برای خود حسابی دک و پزی جمع کرده و شاهزاده شیاطین است. او شیطانی سمج، زورگو و کله شق است که همیشه سعی دارد به همه بقبولاند در همه امور از همه بهتر است و دیگران در مقابل او احمقی بیش نیستند. لاهارل معتقد به ضرب المثل “بی خبری، خوش خبری” است و از نظر او همه مشکلات را باید به حال خود رها کرد تا خود به خود حل شوند!

روزی لاهارل که دیگر از خراب کردن لوازم داخل قصر خسته شده و حتی دیگر ازیت کردن بقیه شیاطین نیز کمکی به رفع کسالتش نمی‌کرد عاقبت حوصله‌اش سر رفته و تصمیم می‌گیرد برود بخوابد، اما بی‌چاره لاهارل! آخر او خبر نداشت دلیل این خواب آلودگی او این است که توسط دوست دخترش اتنا (Etna)، که تحت کنترل شیطانی به نام مدرس (Maderas) بوده، طلسم شده است! خوب نمی‌شود از کسی که توسط یک شیطان طلسم شده تا زوری بخوابد انتظار داشت بعد از دو ساعت از خواب بیدار شده و یک لیوان آب پرتغال درخواست کند، برای همین نیز خواب شاهزاده ما کمی بیشتر از حد معمول طول کشیده و لاهارل به مدت دو سال در خواب فرو می‌رود! لاهارل بیچاره بعد از گذشت دو سال بالاخره توسط اتنا از خواب ناز بیدار شده و متوجه می‌شود در مدتی که او از همه جا بی‌خبر بوده پدرش مرده و شیاطین فرصت طلب تخت و تاج او را تصاحب کرده‌اند. اما لاهارل به دلیل این که مثل معروفش اینبار اشتباه از آب در آمده و تبدیل به “بی خبری، بد خبری” شده تصمیم می‌گیرد شیاطین مذکور را به روش محبوب خودش یعنی “کشتار درمانی” توجیه کرده و دوباره حکومت را در دست خود گیرد که لازم به ذکر نیست در این کار نیز موفق شده و اینبار به عنوان پادشاه شیاطین بر تخت می‌نشیند.

لاهارل شیطان شکمویی است که وقتی گرسنه شود از خوردن هر شییی نظیر دسته کلنگ، صندلی و حتی بقیه شیاطینی که در اطرافش باشند نیز دریغ نمی‌کند! لاهارل دو نقطه ضعف بزگ دارد؛ اول اینکه بسیار خوشبین است و اعتقاد دارد همه مشکلات از جمله حمله بیگانگان به سزمینش خود به خود رفع شده و نباید وقت با ارزش خود را صرف رفع و رجوع این مساول پیش پا افتاده کند و دوم اینکه با دیدن زن‌های خوشگل، جذاب و خوش اندام شل شده و همه چیز را فراموش می‌کند!

لاهارل دوست دارد همیشه در مرکز توجه و شخصیت اصلی بازی باشد به همین دلیل در شماره دوم بازی به شدت تلاش می کند ادل (Adell) را کنار زده تا خودش عنوان “شخصیت اصلی بازی” را تصاحب کند. هرچند لاهارل آخر نیز کار خودش را کرده و موفق می‌شود با کمک گرفتن از روش محبوب خودش (کشتار درمانی) ادل را شکست داده و او را مجبور کند این عنوان را به او بدهد اما اتنا و فلانه (Flonne) برای اینکه حال او را بگیرند با لاهارل وارد مبارزه شده و بعد از شکست دادن او مانع از رسیدن او به عنوان “شخصیت اصلی بازی” می‌شوند.

لاهارل همچنین شیطانی احساساتی است و از اینکه در شماه اول بازی اتنا را ترک کرده پشیمان شده و در شماره دوم بازی به دنبال او می‌رود تا اتنا را به قصرش باز گرداند. از نظر لاهارل او خوش تیپ‌، خوشگل و با استعداد‌ترین شیطان روی زمین است که شیاطین دختر برایش قش و ضعف می‌کنند! البته بعد از ملاقات او با فلانه دیدگاهش تغییر کرده و معتقد می‌شود او خوش تیپ، خوشگل و با استعداد‌ترین شیطان روی زمین است که علاوه بر شیاطین دختر، فرشته‌های دختر نیز برای او قش و ضعف می‌کنند!

لاهارل معتقد است عامل اصلی همه ی دردسرهای او نویسنده داستان بازی است به همین دلیل قصم خورده هر کجا او را دید به قتل برساندش!

Etna

اتنا (Etna) دوست دختر لاهارل و از پیروان و دوستان پدر او است. اتنا تحت کنترل شیطان پلیدی به نام مدرس در آمده و این شیطان پلید او را مجبور میکند شاهزاده شیاطین را به قتل برساند اما اتنا که بسیار دست و پا چلفتی است ماموریت خود را درست انجام نداده و درعوض لاهارل به جای مردن به خواب طولانی فرو می رود. اتنا بعد از مرگ پدر لاهارل به حالت طبیعی بازگشته و به مدت دو سال سعی می‌کند لاهارل را از خواب بیدار کند و سرانجام بعد از دو سال تلاش بی‌وقفه موفق می‌شود با یک نارنجک انداز شاهزاده خوش خواب را از خواب بیدار کند!! اتنا برای رسیدن لاهارل به حکومت کمک فراوانی کرده و در طول سفر او را یاری می‌کند.

اتنا یک دختر رمانتیک (البته از نوع شیطانی!)، زیبا، از خود مچکر و بی‌نهایت لجباز است که سر هر موضوع کوچکی با اطرافیانش بحث و مشاجره می‌کند، به همین دلیل هیچ وقت آبش با لاهارل که یک شیطان زورگو و سه پیچ است در یک جوب نرفته و همیشه با او در حال دعوا است. روزی اتنا با لاهارل بر سر یک کیک دعوا کرده و با او قهر می‌کند. البته او انتظار داشت لاهارل منت کشی کرده و با او آشتی کند اما لاهارل او را ترک کرده و به قصر خود باز می‌گردد! اتنا نیز که دوچاره شکست عشقی شده بود تصمیم می‌گیرد یک ارتش بزرگ تدارک دیده و به نبرد بزرگ ترین سلطان شیاطین، زنون (Zenon)، رفته و با شکست دادن او ملکه شیاطین شده و حال لاهارل را بگیرد! او در این راه با فردی به نام ادل روبرو می‌شود که به همراه دختر جوانی به نام رزالین (Rozalin) قصد سفر به قصر زنون را داشتند. اتنا نیز که از تنهایی خسته شده و دلش می‌خواست یک گیر اساسی به یک شیطان و یا انسان پخمه مثل ادل دهد با آن‌ها همراه شود.

با اینکه اتنا موفق نمی شود زنون را شکست دهد اما موفق می‌شود حال لاهارل را بگیرد. لاهارل که قصد داشت با شکست ادل عنوان “شخصیت اصلی بازی” را ماله خود کند با او وارد مبارزه شده و در نهایت ادل را شکست می‌دهد اما در حالی که برای رسیدن به این عنوان یک قدم بیشتر فاصله نداشت اتنا به همراه فلانه با او مبازه کرده و او را شکست می‌دهد. به این ترتیب لاهارل از رسیدن به عنوان “شخصیت اصلی بازی” بازمانده و دل اتنا به شدت خنک می شود!! البته در آخر اتنا با لاهارل آشتی کرده و به همراه فلانه او را برای نابودی مائو همراهی می‌کند.

اتنا همیشه از بی عاطفه بودن لاهارل ناراضی بوده و در درگاه خدای شیاطین دعا می‌کند تاکهیدو هارادا (Takehido Harada)، طراح لاهارل در یک صانحه دلخراش کشته شود!

Flonne

فلانه (Flonne) نام یک فرشته کارآموز است که به او ماموریت داده می شود از سلستیا (Celestia)، دنیای فرشتگان به ندرورلد (Netherworld) دنیای شیاطین آمده و علاوه بر قتل پادشاه شیاطین این موضوع را بررسی کند که آیا شیاطین نیز توانایی دوست داشتن را دارند یا خیر؟ به همین ترتیب فلانه عازم دنیای شیاطین می‌شود اما چون کمی خنگ و کودن است دو سال طول می‌کشد قصر پادشاه را پیدا کند! فلانه بعد از پیدا کردن قصر پادشاه با پسر او لاهارل روبرو شده و متوجه می‌شود برای کشتن پادشاه دو سال دیر اقدام کرده و پادشاه خودش مرده است! فلانه که از نگاه اول عاشق لاهارل شده بود به بهانه عوض شدن ماموریتش خود را به زور به لاهارل چسبانده و به او می‌پیوندد که البته لازم به گفتن نیست این کار مساوی است با شروع داد و بیداد‌های اتنا! هنگامی که فلانه با لاهارل همراه می‌شود به او ماموریت داده می‌شود به جای پدر، پسر را که اکنون پادشاه شیاطین است بکشد اما فلانه که عاشق لاهارل شده بود از انجام ماموریتش سر باز زده و با فرشته‌های دیگر مبارزه می‌کند. امان از دست عشق و عاشقی چرا که اکنون فلانه تبدیل به یک فرشته مترود شده است!

فلانه فرشته‌ای خوش قلب، مهربان، راستگو و درست کار است که همواره سعی در هدایت لاهارل به راه راست دارد! اما او برای توصیف میزان موفقیتش در این کار همانقدر از کلمه “موفق شدم” استفاده می‌کند که از جمله “من یک ساقه کرفس هستم”! فلانه بالاخره متوجه می‌شود زور که نیست، لاهارل به او علاقه ندارد، به همین دلیل رگ فرشته بازیش گل کرده و با میانجگری میان او و اتنا آن دو را آشتی می‌دهد.

فلانه عاشق نگاه کردن فیلم‌های سینمایی انسان‌ها است و یک مجموعه خفن از فیلم‌های DVD و BD دارد اما پدر مائو که مخالف کنسول‌های بازی و نگاه کردن فیلم است کلکسیون DVD و BD های او را دزدیده و به همین دلیل فلانه برای نبرد با او به لاهارل و اتنا می‌پیوندد.

بزرگترین آرزوی فلانه در زندگیش این است که روزی نقش اول یکی از فیلم های استیون اسپیلبرگ را بازی کند و به خاطر آن جایزه اسکار بگیرد!

Adell

ادل (Adell) شخصیت اصلی شماره دوم بازی و یکی از انسان‌های ساکن سرزمین ولدیمه (Veldime) است. روزی بی‌خود و بی‌جهت روستای آن‌ها توسط شیطان قدرتمندی به نام زنون طلسم می‌شود اما ادل به همراه مادرش از طلسم مصون می‌ماند. مادر ادل که یک احضار کننده بود پیشنهاد می‌دهد او زنون را به خانه‌شان احضار کند و سپس ادل با او مبارزه کرده و او را شکست دهد. با موافقت ادل مادرش دست به کار شده سعی در احضار زنون می‌کند اما بعد از پایان کار احضار، دختر جوانی در روبروی آن‌ها ظاهر می‌شود که خود را رزالین دختر زنون معرفی می‌کند. ادل برای اینکه پدر رزالین را از نگرانی در آورد تصمیم می‌گیرد او را به قصر زنون برده و بعد از تحویل دخترش او را بقتل رساند!

ادل از دروغ گفتن، شیاطین و زن‌ها بسیار متنفر است اما در طول سفرش با رزالین متوجه می‌شود در مورد دو مورد آخر کمی زود قضاوت کرده است و شیاطین و زن‌ها به آن بدی که او تصور می‌کرده نیستند، یعنی در واقع اصلا بد نبوده و چه بسا بسیار خوب نیز هستند!! ادل موفق می‌شود بعد از اظهار علاقه به رزالین او را بوسیده و افکار شیطانی را از سرش بیرون کند!

ادل شخصیتی قوی و محکم دارد و از بیان این که از چیزی می‌ترسد به هیچ وجه نترسیده و هیچ وقت پیمانی که با کسی بسته است را نمی‌شکند.

Rozalin

اگر بخواهید مدال “مغرور و از خود مچکر‌ترین دختر دنیا” را به کسی اهدا کنید بدون شک اولین موردی که به شما پیشنهاد می‌شود رزالین (Rozalin) است. البته اگر شما قصد نداشته باشید که مدال را به او دهید هم چندان فرقی در نتیجه کار ایجاد نخواهد شد چرا که او به زور آن را از شما خواهد گفت!! رزالین بعد از تلاش مادر ادل برای احضار پدرش زنون در خانه آن‌ها ضاهر شده و خود را دختر زنون معرفی می‌کند. رزالین پس از ورود بی‌موقع به خانه ادل و مادر احمقش مجبور می‌شود به همراه ادل راهی قصر پدرش شده و او را در این راه راهنمایی کند. البته این سفر چندان هم برای رزالین خسته کننده نبود چرا که چه چیزی بهتر از یک گوش مفت برای غر زدن؟ البته رزالین آن‌چنان هم از ادل دل خوشی نداشت و در طول سفر همواره در پی کشیدن نقشه‌ای جدید برای به قتل رساندن ادل بود اما متاسفانه هیچ وقت موفق به انجام این کار نمی‌شد. هنگامی که ادل به قصر زنون می‌رسد متوجه می‌شود که رزالین در واقع همان زنون است و قضیه دختر زنون و … سرکاری است! (نه انصافا شما نیز رفتید سرکار، نه؟)

رزالین یک دختر مغرور، خودخواه، بی‌عاطفه و از خود مچکر است که عقیده دارد بزرگتین افتخار همه موجودات زنده این است که در خدمت او باشند! رزالین بی اندازه از عشق و رمانتیک بازی متنفر است اما هنگامی که علاقه ادل به خود را می‌بیند دیدگاه و علایقش به طور کلی تغییر کرده و دست از خباثت بر می‌دارد (البته بر طبق نظر کارشناسان مربوطه ممکن است این تغییر علاقه رزالین به دلیل فرار از باد کردن و ترشیده‌گی باشد).

Mao

مائو (Mao) شخصیت اصلی نسخه سوم بازی و پسر رییس دانشکده شیاطین است که توانسته از روز اول تاسیس دانشکده رکووردی جدید زده، حتی یک روز هم سر کلاس‌هایش حاضر نشده و مقام “شاگرد اول دانشکده” را از آن خود کند! مائو یک شیطان فوق‌العاده باهوش است که مغز او از ضریب هوشی 1.8ملیون بهره می‌برد! مائو از هوش سرشار خود برای انجام آزمایش‌ها و تحقیقات شیطانی استفاده کرده و دایم در پی تولید دردسری جدید است.

مائو علاقه شدیدی به شرکت Sony و کنسول های Playstation، کتاب‌های کمیک، مانگا (Manga) و قهرمان بازی دارد و آرزو دارد روزی تبدیل به یک قهرمان افسانه‌ای شود. روزی پدر مائو که از بازی کردن و فیلم دیدن متنفر است از سر بی‌کاری بازی‌های PSP او را دور می‌ریزد مائو نیز که در کتاب‌ها خوانده بود انسان‌ها با کشتن افراد خبیث تبدیل به قهمان افسانه‌ای می‌شوند و این عمل پدرش نیز نوع سنگینی از جنایت فرهنگی، هنری، تاریخی و … است تصمیم می‌گیرد با کشتن پدرش علاوه بر گرفتن انتقام بازی‌هایش تبدیل به یک قهرمان افسانه‌ای شود!

مائو در طول سفر خود با شیطانی به نام راسپبریل (Raspberyl) و انسانی به نام الماز (Almaz) همراه می‌شود که دایم قصد دارند با خوردن مخش او را از کشتن پدرش بازدارند اما مائو به صحبت‌های آن‌ها اعتنا نکرده و در عوض حرف خدمتکار خود، جفری (Geoffery) را گوش می‌کند که دایم او را برای کشتن پدرش تشویق می‌کند.

مائو پس از فشار آوردن بسیار زیاد بر روی سلول‌های خاکستری مغزش سرانجام متوجه می‌شود که جفری یکی از قهمانان کتاب‌های کمیک انسان‌ها است که قصد نابودی شیاطین را دارد! درواقع جفری پس از تغییر چهره خود به دنیای شیاطین آمده و سعی داشت تا با اغفال کردن مائو پدر او را نابود کند، اما خوشبختانه نقشه او لو رفته و توسط مائو شکست می‌خورد. مائو نیز پس از شکست جفری سر عقل آمده و بالاخره دست از گرفتن انتقام از پدر خود کشیده و به خانه بازمی‌گردد. مائو اکنون رییس جدید دانشکده شیاطین است!

مائو بعد از شکست دادن فردی به نام المز که ادعا می‌کرد قهرمان افسانه‌ای است لقب “قهرمان افسانه‌ای” او را تصاحب می‌کند اما مدتی بعد از این لقب خسته شده و آن را به صاحبش پس می‌دهد! مائو پس از این تجربه متوجه می‌شود که قهرمان افسانه‌ای بودن آنچنان هم آش دهن سوزی نبوده و ارزش دردسر کشیدن را ندارد!

Raspberyl

راسپبریل (Raspberyl) که دوستانش او را بریل (Beryl) صدا می‌کنند دوست دوران کودکی مائو است و علاقه شدیدی به مطالعه کتاب و درس خواندن دارد. بریل تنبل‌ترین شاگرد کلاس است زیرا همیشه به همه سوالات استادان جواب درست داده، تکالیفش را نوشته و سر وقت در کلاس‌هایش شرکت می‌کند. هنگامی که بریل از قصد مائو با خبر می‌شود تصمیم می‌گیرد برای منصرف کردن او از کشتن پدرش و صد البته به رخ کشیدن معلوماتش و از آن مهم‌تر علاقه‌مند کردن او به خودش با او همسفر شود!

بریل دختر مهربان و خوش قلبی است که به هیچ وجه به شیاطین دیگر شباهت ندارد. بزرگترین آرزوی بریل در زندگی این است که روزی تبدیل به تنبل ترین دانشجوی دنیای شیاطین شود.

(در نسخه انگلیسی بازی شخصیت بریل بر عکس بوده و او شرور ترین دختر مدرسه و رقیب مائو برای تصاحب عنوان “شاگرد اول مدرسه” است)

Almaz

الماز (Almaz) نام یک پسر انسان جوان است که علاقه شدید به کتاب‌های کمیک و قهرمان بازی دارد. الماز به قدری کتاب کمیک خوانده که قد، وزن، سن، تایخ تولد و خلاصه جد و آباد قهرمان‌های کمیک را از حفظ است. از میان انواع و اقسام روش‌های قهرمان بازی نجات جان شاهزاده‌ها روش مورد علاقه الماز است. الماز به شاهزاده سفایر (Sapphire) به شدت علاقه‌مند است و آرزو دارد روزی شاهزاده را از دست شیاطین نجات داده و با او که بعد از نجات جانش به شدت به او علاقه‌مند شده است، ازدواج کند.

بزرگترین ضعف الماز که به او اجازه تبدیل شدن به یک قهمان را نمی‌دهد کمبود اعتماد به نفس است که باعث می‌شود در حضور شاهزاده سفایر نتواند هیچ کاری بکند! الماز به شدت از شیاطین متنفر است زیرا اعتقاد دارد شیاطین با دزدیدن شاهزاده‌ها برای قهرمانان دردسر درست می‌کنند!

الماز بعد از اینکه متوجه می‌شود از او “قهرمان افسانه‌ای” در نمی‌آید به سرعت دست به کار شده و تصمیم می‌گیرد خودش این لقب را به خودش اهدا کند! اما کسب همین لقب ساختگی باعث به دردسر افتادن او می‌شود چرا که مائو که همانند لاهارل به دنبال کسب لقب “قهرمان افسانه‌ای” است خیال می‌کند که او واقعا یک قهرمان افسانه‌ای است و تصمیم می‌گرد با او مبارزه و لقب”قهرمان افسانه‌ای” را تصاحب کند. به این ترتیب مائو با الماز وارد نبرد شده و بعد از دزدیدن لقب او به الماز لقب “شیطان” می‌دهد (چون الماز از شیاطین متنفر بود). خوشبختانه مدتی بعد مائو از لقب “قهرمان افسانه‌ای” خسته شده و او را به الماز پس می‌دهد!

Sapphire

سفایر (Sepphire) نام شاهزاده دنیای انسان‌ها و دختر بی‌عاطفه و بی‌رحم است، به همین دلیل هیچ کس حاضر نیست با او ازدواج کند تا او تبدیل به ملکه شود! البته یک نفر در دنیا به نام الماز وجود دارد که حاضر است دست به چنین حماقت بزرگی زده و با او ازدواج کند اما او نیز انقدر بی‌عرضه و پخمه است که جرات ندارد در حضور او حرفی زده و به او ابراز علاقه کند، از این رو سفایر مجرد مانده و مجبور است کل کشور را به تنهایی اداره کند.

سفایر علی‌رغم بی‌رحمی و دلسنگی‌اش علاقه شدیدی به هنر و طبیعت دارد. بزرگترین آرزوی سفایر در زندگی تبدیل شدن به قدرتمند‌ترین موجود دنیا است. شایعاتی در باره سفایر وجود دارد که می‌گوید او سال‌ها است گریه کردن را فراموش کرده است!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا